#مرد_یخی_پارت_110


بعد از حرف های آخر مجتبی، فقط صدای داد و بیدادهای آقا یونس بود که به گوشش می رسید و اون دلش به نگهبانی خوش بود که جلوی در نشسته بود و از اتاق حفاظت می کرد دست هاش رو بیشتر روی گوشش فشار داد و سعی کرد حفاظ های صوتی بسازه ... خسته بود از این همه تنش...نمی دونست چه قدر گذشته اما بالاخره سر و صداها خوابیده بودند و اون راحت دستش رو از روی گوشش برداشت

ویلچر رو سمت در حرکت داد و اروم قفلش رو باز کرد

مجتبی هنوزم کنار در نشسته بود و چشم هاش بسته بودند .

چراع های خاموش خونه نشان از برقراری آرامش موقتی می داد

داشت با کنجکاوی اطراف رو نگاه می کرد که صدای بم و دورگه ی مجتبی به گوشش رسید

-زیاد که اذیت نشدی؟

ویلچر رو به. سختی از چارچوب در رد کرد و جلوی مجتبی نگه داشت

نه خوبم! فقط نفهمیدم کی بابا یونس آروم شد

مجتبی پوزخند صداداری زد

-تو باغ نیستی دختر؟ کجا آروم شد؟ دید نمیتونه بیاد داخل اتاق با عصبانیت از خونه بیرون زد ...معلوم نیست کجا رفت فقط خدا کنه بلایی سرش نیاد

romangram.com | @romangram_com