#مرد_یخی_پارت_106


برگشت سمت آرشام بهت زده و تلخ تر از قبل ادامه داد:

-تو بگو به دعای گربه کوره بارون میاد؟

آرشام خشکش زده بود، نمی تونست حرفی بزنه! ...باور حرف های ارمیا براش سخت بود... بالاخره بعد از چند لحظه کمی به خودش مسلط شد و با سردرگمی پرسید:

-داری با من شوخی می کنی؟ آره؟

با دیدن اشک های جمع شده تو چشم های ارمیا و خنده ی تلخش فهمید شوخی در کار نیست !

برای اولین بار شونه اش میزبان سر پر از درد دوستش شد

-کاش همش دروغ بود! دارم دیوونه میشم ... از خودم و این زندگی بدم میاد ! گناه من چی بود ؟ من که نخواستم حاصل یه شب مستی اون زن و مرد باشم ! من که نخواستم اون زن کثیف رو پای سفره عقد بنشونم ! پس این وسط گناه

من چیه؟ دیگه نمی خوام یه لحظه تو این شهر بمونم و تو هوایی تنفس کنم که آدم های کثیفی مثل مونس توش نفس کشیدند! میخوام برگردم پیش افسون ...غیر از اون دلخوشی ندارم ! چشم هاش رو به سقف دوخته بود و به آینده نامعلومش فکر می کرد

صدای در اتاق باعث شد، سرش رو سمت در بچرخونه

-میشه بیام داخل؟

romangram.com | @romangram_com