#مرد_یخی_پارت_104
با بی حالی کنار حوض نشست ...اون لحظه براش مهم نبود لباس های گرون قیمتش کثیف بشند.
آهی کشید و با غصه به آسمون چشم دوخت ...یه چیزی شبیه بغض تو گلوش گیر کرده بود
-یعنی اون زن تمام این سال ها از من متنفر بود چون من با به دنیا اومدنم باعث ازدواجش با پدرم شدم؟ یعنی من یه ح*روم زاده ام ؟ خدای من چرا من انقدر بدبختم !
برای اولین بار قطره اشکی از گوشه چشمش چکید و رو گونه اش فرود اومد
انقدر ناراحت بود که پروایی از اشک ریختن نداشت
با ناله زمزمه کرد:
-مونس چطور تونستی با من اینکارو بکنی؟ تازه داشتم دل به دلت می دادم ...تازه می خواستم با تمام نامهربونی هات بیام سمتت و بهت محبت کنم اما حالا باید باور کنم یه عمر تلاش کردی تا انتقام بدبختی هات رو از من بگیری ! چه طور یه مادر می تونه انقدر بد باشه !
پوزخندی گوشه ی لبش جا خوش کرد.
-مادر؟ اون دیو دوسر مادر من نیست ! کسی که برای انتقام از من شراره رو تو اختیار دشمنم قرار داد لیاقت لفظ مادر رو نداره !
صدای باز و بسته شدن در رو شنید اما برنگشت ببینه کی داخل حیاط شده!
romangram.com | @romangram_com