#مرد_یخی_پارت_103


"یه فرصت بهش بده گناه داره...عجب مرد سنگدلی ...بیچاره دختره ببین چه طور التماس می کنه...خانم حیف شماست انقدر خودت رو واسه یه مرد کوچک کنی..."

همه ی این حرف ها و التماس های شراره ارمیا رو عصبی و کلافه کرده بود

بالاخره برگشت سمتش و با تهدید نگاهش کرد

-چند دقیقه بهت وقت میدم تا حرفاتو بزنی بعد گورت رو برای همیشه گم می کنی وگرنه خدا شاهده دیگه کوتاه نمیام!

با عصبانبت وارد خونه شد و در رو محکم به هم کوبید

سر درد بدی داشت ، پلک هاش خود به خود می پریدند ...

باور اتفاقات چند ساعت پیش براش خیلی سخت بود

دستش رو توی آب حوض وسط حیاط فرو برد و سعی کرد خون اش رو پاک کنه... باحرص و عصبانیت دست هاش رو چند بار شست ولی هنوزم به نظرش، بوی خون می دادند.

-پاک شو دیگه ! نمی خوام خون اون عوضی رو دست هام بمونه! ...حقش بود باید بیشتر از این می زدمش ! باید زنده زنده خاکش می کردم! به چه جراتی اون حرف ها رو زد فکر کرد من بچه ام نمی فهمم داره خودش رو تبرئه کنه

بلافاصله مشتی آب رو صورت و موهاش پاشید و کلافه بهشون چنگ زد ...هیچ کدام از این کارها آرومش نمی کرد ...داشت از درون متلاشی می شد

romangram.com | @romangram_com