#مرد_یخی_پارت_102


یا ناله ی آرومی جواب داد:

-ارمیا بذار حرف بزنیم

لبخند تمسخر آمیز ارمیا و دندون های کلید شده اش حال خرابش رو خراب تر کرد.

-اسم منو رو زبون کثیفت نیار! منو تو حرفی باهم نداریم گمشو زودتر شرت رو کم کن وگرنه تضمین نمی کنم زنده ات بذارم

اشک هاش یکی یکی پایین میومدند و لب هاش به شدت می لرزیدند، اما هیچ کدوم تاثیری رو صورت سرد و بی روح مرد مقابل نداشتند

-تو رو جون هرکی که برات عزیزه بذار یه چیزهایی رو برات بگم در ضمن یه نامه ی مهم هم هست از طرف مادرته باید به دستت برسونم

جوابش فقط دست های قوی بودند که اون رو محکم رو سنگ فرش های پیاده رو پرت کردند

همین که ارمیا پشتش رو کرد تا بره سمت بیمارستان،شراره سریع خودش رو جم و جور کرد و از زمین بلند شد ..درد بدی تو کمرش پیچیده بود اما هیچ چیز جز راضی کردن اون مرد براش اهمیتی نداشت...بی توجه به صدای همهمه ی مردم و نگاه های متعجب اشون، از پشت خودش رو روی پاهای ارمیا انداخت

-تو رو خدا نرو فقط یه فرصت بهم بده تا حرفام رو بزنم و نامه رو بهت بدم بعدش اگه خواستی برای همیشه از جلوی چشم هات دور میشم و دیگه سمتت نمیام مثل همه ی این شش سال ...

مردمی که دورشون جمع شده بودند هر کدام چیزی می گفتند

romangram.com | @romangram_com