#مرد_یخی_پارت_100
-چیزی شده؟ چرا بغض کردی ؟ کسی بهت چیزی گفته ؟ اذیتت کردند؟
مکث افسون باعث شد دلش هزار راه بره
-نه چیزی نشده اما پشیمونم باهات نرفتم ...فقط دلتنگتم همین
با شنیدن این حرف نفس حبس شده اش رو بیرون فرستاد ...با شناختی که از افسون داشت میدونست این همه مهربونی و دلتنگی ازش بعید نیست پس سعی کرد افکار منفی رو پس بزنه
دوست داشت از دلتنگی خودش برای افسون تعریف کنه ..بگه تمام ساعت هایی که تو جاده رانندگی می کرد نقش
صورت زیبای اون، یه لحظه هم از جلوی چشم هاش محو نمی شد
اما باز هم غرور بیش از حدش مانع شد و فقط به یه جمله معلومی اکتفا کرد
-دلتنگ نباش! زود بر می گردم ! الان دیکه باید برم پیش مادرم ببینم حالش چطوره ...کاری با هم نداری ؟
-نه! فقط برو بسلامت
جواب پر از بغض افسون رو شنید ولی نتونست حرفی بزنه چون تمام حواسش پیش دختر پشت باجه ی تلفن بود که سعی می کرد خودش رو مخفی کنه
romangram.com | @romangram_com