#مرد_یخی_پارت_10


اون لحظه به فکرش خطور نکرد ممکنه افسون پیش طاها باشه!

دنیا دور سرش چرخید...زیر پاش خالی شد و افتاد زمین ...چه سخت بود براش از دست دادن افسون

اون دختر همه دنیای این مرد بود !دستش رو برد سمت سرش و محکم فشار داد

نمی دونست افسون این موقع شب ممکنه کجا باشه ...فکرش به هیچ جا قد نمی کشید

هزارجور فکر منفی تو ذهنش بالا پایین می پریدند و آزارش می دادند

تو یه لحظه جرقه ای تو ذهنش زده شد...لبخندی رو لبش نقش بست و نفس راحتی کشید!

از دست دادن دخترش بزرگ ترین کابوس زندگیش بود

با عجله بلند شد و با لبخند روی لب سمت عمارت اصلی رفت ...

چراغ روشن ویلا نوید این رو می داد که دختر کوچولوش اونجاست

داخل ویلا خواب به چشم هیچ کدومشون نرفته بود و هرسه تاشون مثل مرغ پر کنده بی قراری می کردند!

romangram.com | @romangram_com