#مرد_نفرین_شده_پارت_87


اون جلو میومد من عقب میرفتم انقدر عقب رفتم که با دیوار برخورد کردم...

با چشمهای ترسونم به چشمهای مصممش زل زدم.

دستام شروع به لرزیدن کردن.

نکنه واقعا میخواست من رو بکشه.

چشمهاش رو به دستام کشیده شد...

منم به دستام خیره شدم که میلرزیدن.

دست برزگشو جلو اورد و دستم و گرفت.

دست لرزونم رو روی سینش قرار داد و اروم گفت:این قلب قبلا برای یکی دیگه می تپید.

اما الان درست که دیگه نمی تپه. اما با همین قلبی که دیگه نمیزنه بی نهایت دوستت دارم.****** **** **** **** *****

امیر:

وقتی دست لرزونش رو دیدم دوست داشتم به خاطر ترسی که تو دلش وارد کردم گردن خودم رو بشکنم اما حیف که دیگه من نمی مردم.

سرنوشتم همین بود که تا ابد سرگردون بمونم..

سری تکوت دادم دست لرزونش رو قلبم گذاشتم قلبی که چند سال بود که دیگه نمی تپید.

_:این قلب قبلا برای یکی دیگه می تپید.

اما الان درست که دیگه نمی تپه. اما با همین قلبی که دیگه نمیزنه بی نهایت دوستت دارم .

چشمم به چشمهای درشت شده از تعجب افتاد..

لبخندی محوی رو لبام نشست.

دوست داشتم واسه همیشه این دختر زیبا مال من میشد......

ولی میدونستم خوشش نمیاد مال من باشه....

واقعا کدوم دختری دوست داشت مال مردی مرد و نفرین شده باشه.....

لبخندی که از روی لذت بود از روی لبم کنار رفت.

دستم رو دور کمرش حلقه کردم.

اون رو به سینم چسبوندم.

هنوز تو بهت بود و نمیفهمید من دارم چیکار میکنم.


romangram.com | @romangram_com