#مرد_نفرین_شده_پارت_86
پشتم رو بهش کردم و شونه ای بالا انداختم.
_»تو واسه من هیچی نیستی. تو فقط یه جنازه ای.
از پشت صدای قدم هاشو شنیدم و بعدش هم دستاش رو روی شونه هام حس کردم.
مخالفتی نکردم. فعلا نقشه ها داشتم براش.
امیر_:میدونستی این جسد زمانی برای خودش کسی بود؟؟
با صدای ارومی در حد زمزمه گفتم:خب برام تعریف کن.
امیر:دوست داری بشنوی؟؟
لبخندی زدم. اره دوست داشتم از گذشتش سر در بیارم.
_:اره دوست دارم بدونم تو کی بودی؟
امیر:بسیار خب برات تعریف میکنم ولی به یک شرط.
برگشتم و چشمهامو درشت کردم.
_:به چه شرطی؟؟؟
حس کردم لبخند محوی زد.
امیر:به شرط این که مال من بشی فقط من.
با شنیدن حرفش پقی زدم زیر خنده وای خدایاااا عجب جوکی.
بی توجه به صورت اخموش دلم رو گرفته بودم و قاه قاه می خندیدم.
میون خنده هام بریده بریده گفتم:خیلی با مزه ای جنازه هههه من مال تو بشم ههه اون وقت چطوری
صدای دندون هاش رو که روی هم می سابید میشنیدم و باعث میشد لذت بیشتری ببرم.
با صدای بمی گفت:تو هم باید بمیری.
با این حرفش بلافاصله خندم قطع شد و با چهره ی در هم به چشمهای جدیش زل زدم.
_: نه بابا من جونم رو از سر راه نیوردم.
پارت پنجاه و ششم:
امیر:هرچی من بگم همون میشه.
دستم رو به معنی برو بابا توی هوا تکون دادم و گفتم:نخیرم.
دوباره به سمتم اومد اه اینم ول کن معامله نیست.
romangram.com | @romangram_com