#مرد_نفرین_شده_پارت_84

محکم دیوار و چنگ زدم داشتم خفه میشدم خر خر کردم.

وای خداااا

_:ک...شتیم کثافت.

با این حرفم انگار که به خودش اومد. و اون هاله ی سیاهی که تو چشمهاش بود کنار رفت و گردنم و ول کرد.

با دست گردنم رو چسبیدم .

با ترس بهش نگاه کردم.

داشت من رو میکشت

دوباره سر پا شدم.

_:چرا مادرم رو کشتی؟ هان مگه چیکارت کرده بود.

بغض داشت خفم میکرد.

مادر بیچاره و مریض من مگه چیکار کرده بود که حقش مرگ باشه؟؟

با این حرفم انگار که منفجر شد.

داد زد:چون اون خیانت کار بود می فهمی؟؟؟ باید تقاص خیانتش رو میداد.

چشمهام نزدیک بود از حدقه دربیان.

ناباور قدمی به عقب برداشتم و زمزمه کردم:چ..ی؟؟

امیر:مثل کپک سرتون رو کرده بودین زیر برف و خبر نداشتین مادر ه...رزت چیکارا که نمیکرد هه.

دستم رو قلبم گذاشتم.

چی می شنیدم.

زمزمه کردم:نه دروغه دروغ میگی.

مثل سگ دروغ میگی کثافت.

کثافت ر واونقدر بلند گفتم که خودمم از جا پریدم.

اره دروغ می گفت میدونستم.

اون عوضی بود.

خواستم بزنمش که مچ دستم رو گرفت و محکم فشار داد.

قبل از اینکه بفهمم چیه به چیه چونم رو کرفت و لبم رو محکم بوسید.

romangram.com | @romangram_com