#مرد_نفرین_شده_پارت_82
سری تکون دادم و با ریموت در ماشینم رو باز کردم...
سوار شدم و ماشین رو به حرکت دراوردم.
همیشه از این جور مجالس ها بیزار بودم ولی چاره چی بود؟
****** ***** ***** ***** *****
پارت پنجاه و سوم:
امیر:
دیدمش یاد سوگند افتادم گریش کپی اون بود. ولی نه نباید فکر میکردم. به اون ه*ر*ز*ه فکر نمیکنم.
خودم رو بهش نشون دادم که ترسید.و عقب عقب رفت.
اعصابم داغون شد.
داد زدم:ازم نترس لعنتی.
با صدای لرزونی گفت.
هورام:ولم کن بذار برم
سری تکون دادم.
_:نه تو هیچ جا نمیری.
دادزد:میرم و هیچ کس هم نمیتونه جلوی من بگیره فهمیدی؟
تو کی هستی که نذاره؟ یه مرده؟ هه تو نمیتونی جلوم رو بگیری
رفتارم از کنترلم خارج شد و بهش حمله کردم.
تا خواست به خودش بیاد چکی که به صورتش زدم باعث شد سرش به سمت راست بچرخه.
_:خفه شو هورام. میفهمی؟ خفه شو.
دستش رو روی صورتش گذاشت و با گریه گفت:نمی شم.
میخوام برم حیوون. اصلا مادرم رو چیکار کردی؟ هانننن.
_:دوست داری ببینیش؟ هان؟
با ترید سری تکون داد.
باشه ای گفتم و با قدم های بلند رفتم تا بیارمش اون حق داشت که مادرش رو از من بخواد.
***** **** **** ***** ***** ***** **** **** **** **** ***
romangram.com | @romangram_com