#مرد_نفرین_شده_پارت_79


ولی فورا پشیمون شدم. اگه من از اینجا می رفتم سر مادرم چه بلایی میومد.

نه من تا اخرش می موندم و مادرم رو صحیح و سالم پیدا نمی کردم نمیرفتم.

حتی اگه به مرگ خودم منجر می شد.....

**** **** **** ***** **** ***** **** **** **** ***** **** *****

{سعی کن همیشه تنها باشی چون تنها به دنیا اومدی و تنها هم می میری. بگذار عظمت عشق را هیچ وقت درک نکنی چون آنقدر عظیم است که تورا در زندگی نابود میکند... اما اگر عاشق شدی ....فقط یک را دوست بدار بخند، گریه کن و قدم بردار تنها برای یک نفر}

**** **** **** ***** **** ****

شروین:

گیج و گنگ بودم یعنی همه مرده بودن و الان مراسم ختم شون بود؟؟هه چقدر مسخره.

پوزخندی زدم.

سری تکون دادم و به سمت کمدم رفتم بهتر بود از این افکار

مزخرف دست برمی داشتم و آماده میشدم.

یک ساعت دیگه باید به مسجد میرسیدم. اونوقت من نشسته بودم و به مرگ اونا فکر می کردم؟

بالاخره هرکسی میمیره و عجل اونا هم رسیده بود.

با غصه خوردن من هیچ کدومشون زنده نمیشدن.

در کمد رو باز کردم و نگاه اجمالی به کمد انداختم..

پیراهن مشکیم رو برداشتم.

دولا شدم و شلوار کتان سورمه ای هم از طبقه ی پایین کمد برداشتم...

دستم به سمت دکمه ی پیراهنم رفت و در همون حال که به سمت آینه میرفتم دونه دونه دکمه هام رو باز کردم.

پیراهنم و دراوردم و روی تختم پرتش کردم.

پیراهن جدیدم رو پوشیدم و شروع به بستن دکمه هام کردم.

تو آینه به چشمهام خیره شدم.

کدر شده بودن.

خیلی وقت بود که دیگه شفافیت سابقشون رو از دست داده بودن.

پشیمون بودم ولی پشیمونی دیگه سودی نداشت و زمان به عقب بر نمی گشت.


romangram.com | @romangram_com