#مرد_نفرین_شده_پارت_77
فکر کردم توهم زدم.
بلند جیغ زدم:کی رو نجات بدم هان؟؟؟
صدام توی سالن متروکه پیچید....
و فقط صدایی که به گوشم رسید همون صدای قبلی بود که ضعیف و ضعیف تر میشد.
اونقدر ضعیف که قطع شد....
تو افکارم غرق شدم کی و نجات میدادم خدایا؟؟
یکی باید من رو نجات میداد.
گیج بودم گیج تر شدم....
دوباره خواستم بشینم که قفل تو دری که ته سالن قرار داشت چرخیدو در با صدای قیژی باز شد و باعث شد برای دومین بار سکته رو توی امروز سکته بزنم...
پارت پنجاه:
حس کردم تمام موهای بدنم سیخ شده...
صدای نفسام از ترس بلند شده بود و عرق رو روی تیره ی پشتم حس میکردم...
آب دهانم رو با سرو صدا قورت دادم و به اون قسمت زل زدم.
که برای دومین بار صورت دلخراش هدی رو دیدم.
خواستم عقب برم که نشد و دیوار بهم فهموند راهی برای عقب رفتن بیشتر ندارم...
_: بهم نزدیک نشو میگم نزدیک نشو کثافتتتتتتتت.
با صدای دادم خودمم ترسیدم.
ولی هدی خونسرد به طرف اومد.
وای خدا چرا تموم نمیشد؟
سمتم اومد و پشت دستش رو نوازش گونه روی گونم کشید.
با حالتی عصبی دستش رو پس زدم..
هدی:از من نترس خواهش میکنم.
این دومین بار بود که جمله رو می شنیدم.
میخواستم بگم خودت قیافت و تو آینه دیدی که از من میخوای ازت نترسم؟؟
romangram.com | @romangram_com