#مرد_نفرین_شده_پارت_76
***** ***** ****** ***** ****** ***** ******* **** ***** ******
امیر:
عصبی شده بودم و دوست داشتم میرفتم و خر خره داداشت نره خر شو میجوییدم.
دستی روی زخم صورتم کشیدم.
هروقت قاطی میکردم باید یه جوری خودم رو خالی میکردم.
دندونام رو روی هم فشار دادم.
وقت برگشت بود . امروز که نتونستم کاری از پیش ببرم ولی فردا هم میتونستم تلاشم رو بکنم... هیچوقت دیر نبود...
برگشتم، برگشتنم دودقیقه هم طول نکشیدن. مردن هیچ چیزی برام نداشت ولی خوبیش این بود که هرجا میخواستم میتونستم تو کم ترین زمان برم.
پوزخندی زدم، و با مسخرگی زمزمه کردم:اوه چه موهبتی خدای..
خواستم اسمش رو صدا کنم ولی فورا پشیمون شدم و حرفم رو خوردم.
من دیگه با اون کاری نداشتم با اون کسی که دید و کاری نکرد با اون کسی که منو بجایی که وقتی میمیرم برم و ارامش بگیرم، این جوری من رو سرگردون کرد..
شده بودم کسی که همه از دیدن چهره ی کریه اش بترسن.
اولایی که مرده بودم دوست داشتم خودم رو به دیگران نشون بدم و بگم من اومدم قویی تر زمانی که زنده بودم؟
اما دیگه این چیزها برای من مهم نبود فقط هدفم برام مهم بود.
زمزمه کردم:منتظرم باش.
***** ***** **** ***** ***** **** ***** **** **** ***** ***
هورام:
گوشه ی اون سالن بزرگ مچاله شده بودم و به زندگیم فکر میکردم. نمیدونستم کجای راه رو اشتباه اومدم که این شد نتیجش.
تو خودم بودم و اشک میریختم که با زمزمه ای که شنیدم از جام پریدم.
با دقت گوش دادم. صدای ضعیف یه زن بود.
با دقت گوش سپردم.
صدا بلند تر شد: نجا...تش بده هورام....
خواهش ....میکنم....
از این برزخ نجاتش بده...
این صدا همش تکرار میشد.
romangram.com | @romangram_com