#مرد_نفرین_شده_پارت_73
اومد.
پارت چهل و هفتم:
گفتم الانه که دوباره مثل
همیشه غیبش بزنه اما اینطور
نشد، دوباره دستش رو بالا اورد
و توی شکمم کوبید.
وای خدا مردم.
داشتم میوفتادم که از موهام
گرفت و مانع افتادنم شد..
یعنی میخواست من رو بکشه؟
خدایا یعنی این جا اخر راه بود؟
بدون اینکه به شروینم بگم
دیوونه وار عاشقش هستم
میمیرم. چقدر بد.
لبخند تلخی زدم و زیر ل*ب
زمزمه کردم:شب تاریک و
من تنها اسیر و خسته از
غم ها برای تو دلم تنگه ....
تو رو میخوام تو این دنیا.
هنوزم اشک لرزونم ....
نشسته روی این گونم...
عزیز من تو میدونی بدون
تو نمیتونم...
پارت چهل و هشتم:
romangram.com | @romangram_com