#مرد_نفرین_شده_پارت_6
غرق در فکر بودم که مش رمضون صدام کرد:اقا اقا؟
برگشتم سمتش و طلبکار گفتم:چیه؟
مش رمضون:اقا سرما میخورین بیاین بیرون از آب.
بدون این که جوابشو بدم نفسمو حبس کردم و رفتم زیر آب.
بعدازچند دقیقه که تو آب بودم احساس کردم اروم شدم.
مش رمضون هم وقتی دید به حرفش توجهی نکردم،غرغر کنان از کنار استخر رفت وحالا بود که به حرفش رسیدم واقعا هواسرد بود، ولی خب من این همه عضله بهم نزده بودم که با این
سرما چیزیم بشه.
از استخر بیرون اومدم. از موهام و لباسام آب میچکید.
دستی تو موهام کشیدم و از رو پیشونیم کنارشون زدم.
با قدم های محکم به سمت در ورودی به راه افتادم.
بعداز این همه حرص خوردن یه خواب اروم بدجور میچسبید.
**** ****** ****** ******* ******
هورام:
با ذوق بهشون نگاه میکردم که شروین با عصبانیت از اونجا رفت.
معلوم بود حسابی بهش برخورده،ولی خب من که بهش اخطار داده بودم.خودش جدی نگرفته بود.
بدون اینکه به نگاهای متعجب اطرافم توجهی کنم به سمت زهرا رفتم.
زهرا با شگفتی و چشمهای درشت و ساکت بهم زل زده بود.
جلوی صورتش بشکنی زدم که به خودش اومد و گفت:چرا اینطوری کردی تو دختر؟
درحالی که مینشستم، دستشو گرفتم و نشوندمش.
خونسرد آب میوه امو برداشتم و شروع کردم به خوردن.
جو دوباره به حالت قبل برگشته بود و همه دوباره مشغول شده بودن.
زهرا:کر شدی؟ با تو بودما.
لیوان و رو میز گذاشتم و گفتم:محض خنده این کارو کردم.
منفجر شد:یعنی چی محض خنده؟ زودباش تعریف کن ببینم.
شروع کردم به تعریف کردن اتفاقی که افتاده بود.
romangram.com | @romangram_com