#مرد_نفرین_شده_پارت_46

معلوم بود عصبیه ولی چیزی نمیگفت و منتظر بود تا خنده های من تموم.بشه.

خوب که خنده هام رو کردم گفتم:خب مرد نفرین شده چی از جون من میخوای؟

پشتش رو بهم کرد و گفت:بعد از اون همه سال دوباره عاشق شدم .

این خنده دار ترین جوکی بود که به عمرم شنیده بودم.

دوباره ترکیدم ولی این دفعه اون دیگه خونسر نموند به طرفم اومد و قبل از این که بفهمم چیه به چیه صورتم رو با دستاش گرفت و ...گذاشت.

تقلا کردم اما اون اصلا به تکون خوردن من توجهی نمی کرد و همچنان من و محکم ...

نفسم گرفت و با مشت به سینش زدم که متوجه شد و اروم ل... جدا کرد...

داشت واقعا حالم بهم میخورد.

روی زمین جلوی پاش تف انداختم که با غضب نگاهم کرد و در اخر بهم حمله کرد. داشتم سکته میکردم، جیغ کشیدم و فرار کردم اما از پشت من رو گرفت و بزور روی زمین خوابوندم. تقلا میکرردم و جیغ میزدم اما انگار نمی شنید.

از یه روح به گفته ی خودش نفرین شده بیشتر از این هم توقع نمی رفت. ولی لامصب خیلی زور داشت.

خودش روم انداخت و شروع کرد بهم دست زدن. داشت حالم بهم میخورد و جیغ هامم که پرده به پرده بلند تر میشد.

ولی اون خونسرد کارش و انجام میداد.

ل*ب های زخمیش رو روی لبام گذاشت و دستش هم روی بدنم حرکت میداد.

نمیدونستم چقدر گذشت ، ولی دیگه نیرویی تو تنم نمونده بود برای مقابله کردن باهاش بخاطر بی حرکت موندم. و فقط اشکام روی گونم میریخت.

تا حالا تو این وضعیت گیر نکرده بودم و از این بدتر که با یه روح سمج تو این وضعیت افتضاح نبودم.

اروم تو گوشش زمزمه کردم:ولم کن.

لبش رو از روی لبم برداشت نگاهی به چشم اشکیم انداخت.

اروم از روم بلند شد.

منم خودم به دیوار رسوندم و بهش تکیه دادم.

با ترس بهش خیره شده بودم که گفت:از من نترس هورام. خواهش میکنم.

این و گفت و خیلی زود ناپدید شد.

بغض گلوم اونقدر زیاد بود که احساس خفگی میکردم.

ولی من قوی بودم نمیذاشتم این کثافت من و از پا در بیاره....

****** ***** ****** ****** ***

امیر(روح داستان)

romangram.com | @romangram_com