#مرد_نفرین_شده_پارت_45
قدمی به سمتم برداشت و با چشمهای سردش به چشمهام زل زد.
تو ی چشم بهم زدن بهم نزدیک کشید و توی گوشم نجوا کرد:
من جونت رو میخوام کوچولو فقط همون.
با ترس ازش دور شدم ولی اون باز هم به طرفم اومد و مچ دست رو چسبید.
اشکی روی گونم غلطید با ضعف زمزمه کردم:مامانم و چیکار کردی هان.
پوزخندی که روی لبای خونیش شکل گرفت دلم رو لرزوند.
مرد:اون اون کثافت باید میمیرد و مرد به سزاش رسید.
دیوونه شدم دستم رو بلند کردم تا به صورتش بکوبم که غیب شد.
جیغم به هوا رفت:کثافت عوضی
واقعا دیگه نمیدونستم چیکار کنم.
اول خودش و حالا سه نفر دیگه هم اظافه شدن.
نفس رو پر صدا بیرون دادم و خواستم برگردم که دوباره ظاهر شد عجبا ولمم نمیکنه.
غضبناک بهش زل زدم
من:دیگه چی میخوای؟
_: تو رو میخوام.
تعجب کردم اول میگه جونت رو میخوام حالا هم میگه خودت رو میخوام تکلیفش با خودش معلوم نبود.
من: تو چه موجودی هستی هان؟ و برای چی من رو میخوای؟
واقعا داشت این سوال من رو از درون میخورد ، که چرا من؟ از این همه ادم این باید مثل بختک تو زندگی من بیوفته؟ واقعا چرا؟
_:من یه زمانی اسمم امیر بود ولی الان دیگه به این اسم صدام نمیکنن. و من تو دنیا ارواح سرگردون مرده نفرین شده هستم.
چشمهام از تعجب گرد شد. ولی بعد خیلی ناگهانی قهقهه زدم.
تیکه تیکه گفتم:وای خدا نفرین شده.
دستم رو روی دلم گذاشته بودم و قاه قاه میخندیدم.
خب خنده دار بود.
در هون حین چشمم به صورت این اقا افتاد که صورتش سرخ بود البته قبلش هم که صورتش خونی بود.
romangram.com | @romangram_com