#مرد_نفرین_شده_پارت_42
جالب قیافه ی هدی بود که قرمز شده بود و با حرص به سوار شدن سهراب نگاه میکرد.
خندیدم و دستی روی شونش زدم:حرص نخور دختر برو سوار شو.
هدی:اخه بچه پرو ببین رفت جلو نشست.
من:بابا بیخیال .
هدی خواست چیزی بگه که بوقی که هادی زد حرفش رو خورد و سوار ماشین شد. من هم با خنده سری تکون دادم و بعدش سوار شدم.
***** ***** ***** ****** *****
تو این چند ساعت انقدر با هدی و همراهاش صمیمی شده بودم که خودمم متعجب بودم...
بعداز یک ساعتی که تو خیابونا چرخ زده بودیم تا بگفته ی هدی حال من و داداشش بخاطر ضربه هایی که خورده بودیم سرحال بیاد حالا هم به اصرار خودش تو یه ساندویجی بودیم و قرار بود
هات داگ هامون و بیارن.
هدی انقدر دختر شیرین و مهربونی بود که تو این چند ساعت عاشقش شده بودم و حسرت خوردم که برادری ندارم... هه.
هدی سرش رو دم گوشم اورد و پچ پچ کرد:هورام جون خدایی دیگه ناراحت نیستی؟
سرم رو عقب بردم و نگاه عاقل اندر سفیهه ای بهش انداختم که خودش حساب کار دستش اومد و خنده ی ریزی کرد.
هادی به سمتمون برگشت و با خنده گفت:چیه قهقهه میزنی خواهر کوچولو؟ با هورام خانم خوب جور شدیا امروز که از بس عنق و بداخلاق بودی که منو این بچه،
با چشم به سهراب که بخاطر بچه ای که نثارش شده بود بهش چشم غره میرفت اشاره کرد و ادامه داد:جرات نداشتیم طرفت بیایم.
هدی:تا چشمت دراد. میخندم تو مشکلی داری؟؟
هادی دستش رو به نشونه تسلیم بالا برد و با لحن با مزه ای گفت:نه به جان بچم چه مشکلی؟
هدی:خوبه.
بعد خواست چیز دیگه بگه و ساندویج هامون رو اوردن. قیافش دیدنی شده بود چپ چپ کسی رو که ساندویج ها رو اورده بود نگاه میکرد و مطمعنا اگه داداشش و پسر عموش نبودن خر ه خری یارو رو میجویید.
از من دو سال کوچیکتر بود و بعداز اتفاقاتی که برام افتاده بود اون بود که تونسته بود خنده رو به ل*ب هام نشونده بود و باعث شده بود اون روح سمج هم دست از سرم برداشته بود البته فعلا.....
با کلی شوخی و خنده ساندویج هامون خوردیم و بعد از حساب کردنش توسط هادی بیرون رفتیم.
من:واقعا ممنون ازتون و خیلی بهتون زحمت دادم. نمیدونم چطوری جبران کنم.
هدی:خره چه جبرانی؟ البته اگه میخوای جبران کنی باید شماره ی خودت رو بهم بدی تا باهم در ارتباط باشیم اخه خیلی به دلم نشستی گلم.
سعی کردم به خره اولش فکر نکنم و جواب بدم:فدای تو تو هم خیلی به دلم نشستی.
باشه من هم دوست دارم بازم هم دیگه رو ببینیم. سیو کن.
هدی:اوکی بذار گوشیم رو از کیفم در بیارم چشم.
romangram.com | @romangram_com