#مرد_نفرین_شده_پارت_28
مثل اینکه تو بد مخمصه ای گیر افتاده بودم..
با نفرت به چشمهای براق راننده که حالا به طرفم برگشته بود و بهم خیره شده بود نگاه کردم.
دوباره بهش حمله کردم و با ناخونای بلندم صورتش و چنگ زدم که دادی از روی درد کشید وبا عصبانیت با پشت دست تو دهنم کوبید...
طعم خون و تو دهنم حس کردم و با نفرت تو صورت یارو تف انداختم.
کارد میزدی خونش در نمیومد و حالا اونم با نفرت به من خیره شده بود. با دست صورتشو پاک کرد و گفت:بهتره جفتک نندازی خانمی، وگرنه پدرتو در میارم.
من:خره کی باشی که پدر منو در بیاری هان؟؟.
خنده ی بلندی کرد و گفت:وقتی کاری کردم که جلوم مثل سگ واق واق کنی میفهمی من خر کیم.
با تمام وجود سعی کردم لرزش دستم رو مخفی کنم تا متوجه ترسم نشه.
اب دهنم و قورت دادم و یهو چشمم به صندلی بغل راننده افتاد، برای لحضه ای خشکم زد و با دهان و چشمانی باز به اون خیره شدم. حس میکردم الانه که قلبم از کار باایسته. دستمو رو دهنم گذاشتم و سعی کردم نگاهم به مرد خشمگین با صورت خونی نیوفته.
مطمعن بودم توهم زدم ولی مرد راننده وقتی این حالم رو دید خط نگاهم و دنبال کرد و اون هم با وحشت به اون نقطه زل زد.
انگار اونم میدید.
دست روی قلبم گذاشتم. با تته پته گفتم:تو هم می بینیش؟؟.
مرد راننده خودش و به در چسبوند و با وحشت گفت:اررره .
رنگ صورتش پریده بود و من به وضوح صدای ضربان قلب هر دومونو میشنیدم.
اون روح نگاه خیرشو از من گرفت و با غضب به راننده خیره شد. انگار که داشت با چشمهاش با اون حرف میزد.
همه چی تو چند ثانیه اتفاق افتاد ، راننده سعی کرد که در ماشین و باز کنه و بره بیرون اما هرچی تلاش کرد در باز نشد و روحه هم با یه حرکت خیلی سریع گردن مرد و گرفت و با تمام قدرت سرشو کج کرد که من صدای دلخراش شکستن گردن راننده رو شنیدم و بعد هم راننده رو که بیجون بود رو ول کردو به سمت من برگشت.
حس میکردم اگه چند لحضه دیگه تو این ماشین لعنتی بمونم منم به سرنوشت راننده ی بیچاره دچار میشم.
سعی کردم منصرفش کنم البته به زور کلمات از دهنم بیرون میومد و انگار که حرف زدن و فراموش کرده بودم.
من:توو رو... خدا من و نکش...
با صدای خش داری گفت: به خونه ی زهرا نرو.
اینو گفت و همون لحضه ناپدید شد و من و تو بهت و حیرت گذاشت.
نگاهم به سمت راننده کشیده شد که با چشمانی باز به من خیره شده بود چشمانی که هنوز هم وحشت دراون بیداد میکرد.
وای خدایا مگه یه روح میتونه ادم بکشه؟ اصلا با عقل جور در نمیومد ولی این جنازه ای که الان اونجا بود نمیذاشت به یقین برسم که این اتفاق توهم و خیالات خودمه.
با وحشت و چشمهای اشکی دستمو به طرف قفل مرکزی ماشین بردم تا درو باز کنم اما جسد مرد به در تکیه زده بود و نمیتونستم قفل و باز کنم.
فقط یک راه میموند که جسد کنار بزنم و بعد قفل و بزنم. ولی میترسیدم بهش دست بزنم و میدونستمم اگه اثر انگشتم روی بدنش بمونه من و به عنوان قاتل دستگیر میکنن.
romangram.com | @romangram_com