#مرد_نفرین_شده_پارت_24

وای خدا عجب ادمی بودا. باعث شد یه ذره حال گرفتم سرجاش بیاد. وقتی دید دست از خندیدن بر نمیدارم خیلی غیر منتظره سرم داد کشید:خفه شو لعنتی.

خندم قطع شد و غضبناک بهش زل زدم.

این الان به من گفت خفه شم؟ به شروین مشفق؟

شاکی بلند شدم و سینه به سینش شدم.

با لحن ترسناکی زمزمه کردم:چی گفتی؟؟؟

صدای نفس های بلندش تو اتاق پیچیده بود.

بهش حق میدادم ناراحت باشه ولی واقعا غیر قابل باور بود که یه مرد با صورتی خونی و سوخته یهو از پشتش جلوش در بیاد و به صورتش چنگ بزنه؟

نتونسته بودم جلوی خندم و بگیرم.

و الان هم با فکر کردن به حرفای مسخرش داشت دوباره خندم میگرفت که به زور جلوی خودم و گرفتم. و همچنان با غضب بهش که سعی داشت چشمهاشو از تو چشمهام بدزده خیره شده بودم.

سلطان آبادی:ا...قا غلط کردم ببخشید ولی شما چرا این جوری خندیدی مگه من داشتم جوک میگفتم؟؟

لبم و روی هم فشردم و گفتم:حالا هرچی من بخندم شما باید اینجوری با کار فرمات حرف بزنی؟

قدمی به عقب گذاشت و کلافه گفت:باشه باشه من اشتباه کردم ولی قسم میخورم که راست میگم شما این زخم و ببین؟

این و گفت و صورتشو جلو اورد عقب کشیدم ودوباره سرجام نشستم. با این قسم خوردناش نمیتونست من و خر کنه انگار اصلا میشه؟ هه.

من:باشه خانم باور کردم، و شما هم بهتره برین مرخصی حال و روزتون اصلا خوب نیست.

این و گفتم و با پوزخند بهش زل زدم.

فهمید باور نکردم اخه کدوم ادم عاقلی باور میکنه ها؟هه

بدون اینکه چیزی بگه از اتاق بیرون رفت و در و محکم بهم کوبید. خواستم فوشی نثارش کنم و بگم مگه مال باباته اینجا که همچین کاری میکنی ؟ ولی به سختی جلوی خودم و گرفتم. سری تکون دادم به کارم مشغول شدم.

***** ****** ***** ******* ****

شهره:

دستای لرزونم و بردم تو دهنم و دوباره شروع کردم به ناخون خوردن. قیافه ی اون مرد ترسناک یه لحضه هم از جلوی چشمهام دور نمیشد.

دوباره یادش افتادم. وای خدا نکنه واقعا توهم زدم ولی وقتی نگاهم به صورتم افتاد این فرضیه رو رد کردم

وای خدا عجیب بود بود و میدونستم به هرکی بگم انگ دیونه بودن بهم میزنه ولی واقعا من اون موجود ترسناک و دیدم و اصلا هم برام مهم نبود بقیه فکر کنن دروغ میگم که جلب توجه کنم.اصلا اخلاقم اینطوری نبود.

ولی خب به بقیه و قای مشفق هم حق میدادم با حرفای من اونجوری بزنه زیر خنده. ولی واقعا دلم شکست شروین من کسی که چند ساله چشمم دنبالش بود. دوست داشتم حرفم و باور کنه اما بازم با یاد اوردن چهره ی نگرانش خوشحال شدم یعنی اون هم من و دوست داشت؟؟؟ خدا کنه اینطور باشه، اگه دوسم داشته باشه همه چیمو فداش میکنم. حتی جونمو.....

***** ****** ****** ****** ***

هورام:

romangram.com | @romangram_com