#مرد_نفرین_شده_پارت_23


حالا دیگه تو شرکت بودیم رو کردم و اروم گفتم:بیچاره کردی اون ناخوناتو در بیار از دهنت.

با این حرفم دستش و سریع از تو دهنش دراورد که باعث شد لبخند کجی روی لبم بشینه.

بهش اشاره کردم که اب بخوره تا منم از حسنی منشیم بپرسم چه کاره مهمی داشته که به خونه زنگ زده.

با قدمای اروم به سمتش رفتم که غرق در کار بود اصلا متوجه اومدن ما دوتا نشده بود.

من:خانم حسنی.

با شنیدن صدای من از جا پرید و دستش رو روی قلبش گذاشت.

سرم و کج کردم بهش نگاهی انداختم. یعنی من خیلی ترسناک بودم؟؟ به خودم شک کردم. همچین نفس نفس میزد انگار که یه موجود غیر طبیعی و ترسناک و دیده.

حسنی:س... لام خوبین؟

سری تکون دادم گفتم:سلام بله، برای چی به خونه زنگ زده بودین؟ چه مشکلی پیش اومده؟

با تته پته گفت:کی؟ من؟ من اصلا به شما زنگ نزدم اقای مشفق.

تعجب کردم مگه میشه خود ثریا گفت که از شرکت زنگ زدن.

یعنی کسه دیگه زنگ زده بوده تا منو سرکار بذاره؟ ولی احتمالش خیلی کم بود و از طرفی هم حسنی ادم دروغگویا حواس پرتی هم نبود که گرنش بندازم

متفکر بهش خیره شده بودم که صدای سلطان ابادی من و به خودم اورد.

سلطان ابادی:اقای مشفق باید تنها با هم صحبت کنیم.

این حرف و زد و با ترس به دور و برش نگاه انداخت.

دیگه واقعا داشت شورش و در میارد یعنی چی؟ امروز مثل اینکه همه قاطی کرده بودن.

با دست به حسنی اشاره کردن که بشینه و خودمم به طرف اتاقم به راه افتادم.

سلطان ابادی هم مثل جوجه اردک دنبال من اومد تو و در اتاق و بست.

رو صندلیم نشستمو با ابروهای بالا رفته بهش خیره شدم تا حرفش و بزنه.

دیدم همچنان داره با ترس گوشه و اطراف اتاق نگاه میکنه و انگار که منتظر یه جنی چیزی از گوشه ی اتاق بپره و خفتش کنه.

سری از روی تاسف تکون دادم و خودم پیش قدم شدم:بشینین، توضیح بدین ببینم چیشده؟.

بلافاصله نشست وبا هیجان و ترس گفت:اقای مشفق بخدا باور کنین که من راست میگم داشتم از یه کوچه ی خلوت رد میشدم که یه مرد وحشتناک که صورتش خونی و سوخته بود سمتم اومد خیلی از قیافش ترسیدم و قدم هامو تند تر بر میداشتم تا زود تر به شرکت برسم که...

اب دهنشو قورت داد و با صدای لرزون ادامه داد:نمیدونم چیشد اون مرد جلوم ظاهر شد و با ناخونای بلندش به صورتم چنگ انداخت و....

با صدای خنده ی بلند من دست از حرف زدن کشید و با تعجب و ترس به من که قهقهه میزدم زل زد.


romangram.com | @romangram_com