#مرد_نفرین_شده_پارت_22
با کلافگی برگشتم و منتظر به مامان خیره شدم.
مامان:سرتو عین گاو انداختی پایین و داری میری تو؟ بگو دیگه چیشده خانواده ی زهرا مثل مرغ سر کنده شدن اخه چیشده.
چشمهام و رو هم گذاشتم تا بتونم به اعصابم مسلط بشم.
الان من باید چی میگفتم؟ میگفتم زهرا بدبخت تو آتیش جزغاله شده؟؟ مگه دلم میومد همچین حرفی و بزنم اونم به مادری که مشکل قلبی داشت و زهرا هم مثل من براش عزیز بود من الان چی میگفتم؟
اهی کشیدم و پر بغض به مامان خیره شدم. بله اولین بار ارزو کردم که کاش منم توی اون خونه ی نفرین شده همراه زهرا میسوختم.
مامانمم نگاه نگرانی به چشمهای پر از اشکم انداخت و یه قدم به سمتم اومد.
شونمو گرفت و تکونم داد.
با داد گفت:د بگو چیشده هورام.
دیگه نتونستم تحمل کنم صدامو بالا بردم با بغض گفتم:زهرا مرده میفهمی مرده؟؟ دست از سرم بردار مامان.
این و گفتم و مامان و ناباور تنها گذاشتم و به سرعت توی خونه دویدم.
دیگه نتونسته بودم تحمل کنم و اینطوری داد زدم میدونستم کارم نا بخشودنی بود ولی دیگه کم اورده بودم از همه چی. خودم و تو اتاقم و رسوندم و در و قفل کردم میدونستم مامان دست از سرم بر نمیداره ، ولی من واقعا فعلا به سکوت و سکون احتیاج داشتم که این اتفاقات بد و هضمش کنم.
پشت در نشستم و سر دردناکم و تو دستام گرفتم. دوست داشتم الان یکی بیاد و من و بیدار کنه و بگه همه چیز ها یه خواب بوده یه کابوسه وحشتناک.******* ****** *****
شروین:
به شرکت که رسیدم و از ماشینم پیاده شدم، دیدن خانم سلطان ابادی متعجبم کرد این اینجا چیکار میکرد. یه ابروم خودبه خود بالا رفت و در حالی که بهش خیره بودم به سمتش رفتم.
صورت پریشونش بیش از پیش باعث تعجبم شد. خانم سلطان ابادی یکی از کارمندای شرکت بود که اتفاقا همه به شادی و خنده میشناختش و هیچ وقت نبود که روی صورتش لبخندی نباشه.
وقتی بهش رسیدم جای زخم عمیقی که روی صورتش بود باعث شد چشمهام گرد بشه. این چرا صورتش این شکلی شده بود؟
فکر میکنم صورتم شبیه علامت تعجب شده بود، و اون هم با دیدن من زد زیر گریه، اعصابم بهم ریخت و با ابرویی گریه کرده گفتم:چیشده خانم.
ولی جوابمو نداد و همچنان به گریه ی اعصاب خوردکنش ادامه داد. یه چند دقیقه صبر کردم ببینم اروم میشه یا نه؟ که دیدم نخیر همچین قصدی نداره.
من:بگین ببینم چیشده خانم.
از صدای نیمه بلندم ترسید و با تته پته ترس تو ی چشمهاش گفت:اقا.. . ب.. گمم.. با ورتون ...
دستم به معنی ساکت باش جلوی صورتش گرفتم و گفتم:خانم اروم باش، با این هق هق من هیچی نمیفهمم. بیاین بریم توی شرکت اب بخورین تا حالتون جا بیاد بعد برام تعریف کنین چه اتفاقی واستون افتاده.
با ترس نگاهی به دور و برش انداخت و گفت:با... با شه...
جلو جلو رفتم و اونم. به سرعت سمتم اومد و بغل دست من شروع کرد به راه رفتن. نیم نگاهی بهش انداختم و متوجه شدم به شدت ترسیده ولی ترسش خیلی غیر عادی بود؟
همش هم ناخوناش و میجووید و دیگه کلا رو مخم رفته بود چون من به شدت از این کار نفرت داشتم.
سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم و یکم مراعات حالشو بکن.
romangram.com | @romangram_com