#مرد_نفرین_شده_پارت_18

***** ******* ******** ****

دستم و جلو بردم و برای خودم یه لقمه گرفتم.

سرم به صبحانه خوردن گرم بود که صدای ثریا خدمتکارم باعث شد حس کنم دارم کر میشم.

پلکم و رو هم فشار دادم و برگشتم و خیره بهش زل زدم.

تا قیافه ی برزخیم و دید رنگ از رخش پرید.

با تته پته رو به من که منتظر بودم حرفش و بزنه گفت:آ..قا....امم... چیزه ...

خشمگین گفتم:چیزه؟ جون بکن کار دارم.

ثریا:قربان از شرکت زنگ زدن با شما کار دارن.

ابروم و از تعجب بالا انداختم و متفکر بهش زل زدم.

عجیب بود چرا به گوشیه خودم زنگ نزدن؟

تو همین فکر بودم که ثریا جواب سوال تو ذهنم و داد:گفتن هرچی با گوشیتون تماس گرفتن جواب ندادین بخاطر همین مجبور شدن با اینجا تماس بگیرن.

تازه یادم اومد که گوشیم تو کتم بود که کتمم تو ماشین بود و نیاورده بودمش.

به خودم اومدم ورو به ثریا که اونجا خبر دار ایستاده بود گفتم:خب میتونی بری.

ثریا:چشم آقا.

گفت و به طبقه ی بالا رفت.

صبحانم و سریع خوردم و از پشت میز بلند شدم.

کتم و برداشتم و از در خونه بیرون زدم.

***** ****** ****** *******

هورام:





با صدای تقریبا بلندی وحشت زده از خواب میپرم و توجام سیخ میشینم.

سرم درد میکنه و با حالتی کلافه دستم رو سرم گذاشتم.

قلبم هنوز هم از شنیدن صدایی که خواب و ازم گرفته بود تالاپ تالاپ میکرد.

بعد از چند دقیقه آروم شدم و با کنجکاوی به دور و برم چشم دوختم.

romangram.com | @romangram_com