#مرد_نفرین_شده_پارت_17
احساس خیلی بدی داشتم، اب دهنم و با سر و صدا قورت دادم و دستی به صورتم کشیدم.
بعد تازه یاد
زهرا افتادم. دوستم دوستی که همیشه و همه.جا باهام بود الان داشت تو آتیش میسوخت، دستای لرزونم رو چشمهام گذاشتم تا بیشتر ازاین نبینم، نبینم که اون خونه داره میسوزه و دوست مهربونمم مرده،
نمیخواستم باور کنم. مطمعن بودم یه خوابه یه خواب بد و وترسناک.
زیر ل*ب زمزمه کردم:هورام تو داری خواب می بینی سعی کن بیدار شی دختر خوب اینا همش خوابه ، توهمه.
ولی متاسفانه همه چیز واقعیت داشت.دلم بهم می پیچید نزدیک بود از حال برم.
دو رو برم شلوغ بود و من کلافه بودم. دوست داشتم داد بزنم خفه شید همتون خفه شید، اما
صدام و گم کرده بودم کلمات گم کرده بودم و فقط هاج و واج نگاه میکردم.
عقب عقب رفتم، همش تکرار می کردم:نه این واقعیت نداره نه خدایا.
اما واقعیت داشت و زهرا مرده بود نه فقط زهرا همه ی ادمایی که اون تو داشتن با خوشی می رقصیدن هم مرده بودند.
دهنم خشک شده بود و چشمهام سیاهی میرفت، احساس میکردم دنیا دور سرم داره میچرخه و فقط یادم میاد افتادم و تو دنیای سیاهی و بیخبری فرو رفتم......
**** ****** ******* *****
شروین:
سرم و رو بالشت نرم زیر سرم کشیدم و با مکث چشمهام و باز کردم. اهی از سر رضایت کشیدم و دستام و به طرف بالا کشیدم تا خستگیم در بره.
هه از خواب بیدار شده بودم ولی بازم خسته بودم.
بلند شدم و پاهام و از روی تخت پایین انداختم، گردنم خشک شده بود و حسابی درد میکرد.
دستم و رو گردنم گذاشتم یکمی مالشش دادم تا دردش بهتر بشه ولی هیچ تاثیری نکرد.
حتما شب سرم از روی بالش افتاده بود.
بلند که شدم احساس بی حالی و کرختی میکردم. تعجب کردم هیچوقت صبح ها این احساس چرت و نداشتم و اولین بار بود این حس و میکردم.
رو به روی اینه ایستادم و به صورت رنگ پریدم زل زدم.
تعجب کردم زیر چشمهام گود افتاده بود و کبود بود، سرمو جلوتر بردم و به خودم زل زدم.
احتمال میدادم سرما خورده باشم اخه شب تو اون سرما تو آب رفته بودم و بعد بدون اینکه دوش آب گرم بگیرم خوابیده بودم.
نفسم و محکم بیرون دادم و از فکرم گذشت تو این همه مشغله و بدبختی همین سرما خوردگی و کم داشتم.
از آینه دور شدم و با بی حالی به طرف سرویس بهداشتی رفتم، پوزخندی زدم میدونستم این سرما خوردگی هم نمیتونه باعث بشه من به مرخصی برم. امروز کلی کار رو سرم ریخته بود و نمیتونستم به خودم استراحت بدم. گاهی از این زندگی یکنواخت خسته میشدم، همش کار و کار و کار.
romangram.com | @romangram_com