#مرد_مجهول_پارت_65
جواب داد:« بله؟»
صدای خانم یزدانی را شناخت:« سلام. همین الان تشریف بیارید شرکت.»
اخم های رویا درهم رفت. پرسید:« چیزی شده؟»
او گفت:« آقای سهرابی خیلی از دستت عصبانیه. همین الان خودت رو برسون.»
تماس قطع شد و رویا با تعجب به گوشی اش چشم دوخت. بی ادبی منشی را به فراموشی سپرد و به این فکر کرد که چرا آقای سهرابی از دست او عصبانی است. مگر چه کرده بود؟
به سرعت آماده شد و خود را به شرکت رساند. منشی به او اشاره کرد که داخل شود. ضربه ای به در زد و وارد شد. او را دید که مثل همیشه پشت میزش نشسته است و با چشمان سبز بی احساسش به او می نگرد. رویا مضطرب پرسید:« چیزی شده؟»
او دستانش را در هم قلاب کرد و گفت:« مگه نگفته بودم نباید یه اشکال میلی متری هم توی کارت باشه؟»
رویا کمی جا خورد. مگر اشتباهی کرده بود؟ در پاسخ او گفت:« بله و من هم همه رو دقیق چک کردم. مشکلی پیش اومده؟»
او بدون حرف برگه ای را مقابل رویا قرار داد. رویا نگاهی به او و سپس به برگه انداخت و آن را از روی میز برداشت. چشمانش گرد شد. امکان نداشت همچین اشتباهی کرده باشد! او با دقت طرح ها را با ابزارها مطابقت داده بود. به او نگاه کرد و گفت:« این امکان نداره. من همه رو دقیق بررسی کردم.»
آقای سهرابی تنها با جدیت به او نگریست. رویا که کم کم داشت به خودش شک می کرد، سرش را پایین انداخت و با صدای ضعیفی گفت:« باورکنید من اشتباهی نکردم.»
نگاهش را آرام بالا آورد. او هنوز همان حالتش را داشت. پس چرا چیزی نمی گفت؟
romangram.com | @romangram_com