#مرد_مجهول_پارت_55
رویا نگاه خیره اش را به خیابان دوخت و گفت:« راستش، نمی دونم؛ شاید اگه ترسناک باشه من هم ازش حساب ببرم.»
مرد گفت:« واسه حساب بردن ازش لازم نیست ببینیش. کم کم به این موضوع پی می بری.»
رویا با بهت به سمت او چرخید و گفت:« مگه شما تا حالا ندیدینش؟!»
مرد جواب داد:« معلومه که نه. نه من و نه هیچ کس دیگه؛ حتی نزدیک ترین کسایی که واسش کار می کنن هم ندیدنش.»
رویا که هر لحظه متعجب تر می شد، پرسید:« مگه همچین چیزی ممکنه؟»
مرد کوتاه گفت:« حالا که شده.»
رویا دوباره به پشتی صندلی تکیه داد و گفت:« حتی آقای سهرابی؟»
مرد گفت:«تو از این مرد چی می دونی؟»
رویا جواب داد:« می شه گفت هیچی.»
او پوزخندی زد و گفت:« منم در همون حد.»
رویا با خود گفت:« مگه می شه کسی اون رو نبینه و تا این حد ازش حساب ببره و تازه بهش وفادار هم باشه؟!» رو به مرد کرد و از او پرسید:« یعنی شما هم بدون این که اون رو دیده باشین واسش کار می کنین؟»
romangram.com | @romangram_com