#مرد_مجهول_پارت_54

در طی مسیر رویا پرسید:« شما اهل همین کشورید؟»

مرد در حالی که لبخندی محو گوشه ی لبش جا خوش کرده بود، نگاهی به رویا انداخت؛ اما چیزی نگفت.

رویا زمزمه وار با خود گفت:« نمی دونم چرا هیچ کس جوابم رو نمی ده.»

مرد سخن زیرلبی او را شنید و گفت:« چون هنوز اعتمادش رو جلب نکردی.»

با دیدن نگاه پرسشگر رویا، ادامه داد:« رئیس رو می گم.»

رویا گفت:« من که اصلاً نمی شناسمش. اون خودش یه دفعه جلو رام سبز شد و ازم خواست باهاش همکاری کنم. من هیچ علاقه ای به کار کردن باهاش ندارم؛ چه برسه به این که بخوام اعتمادش رو جلب کنم.»

مرد بلند خندید و رویا با خود فکر کرد که این اولین شخصی است که در ارتباط با مرد مجهول است و می خندد.

مرد گفت:« نمی ترسی حرفات رو بهش برسونم؟»

رویا زیر چشمی نگاهی به او انداخت و گفت:« خیلی ترسناکه؟»

مرد پرسید:« چطور؟»

رویا کمی لب هایش را به هم فشرد؛ سپس گفت:« آخه... خوب یه جورایی همه ازش حساب می برن.»

مرد ابروهایش را بالا داد:« همه به جز تو؟»

romangram.com | @romangram_com