#مرد_مجهول_پارت_43
او گفت:« کار بدی نیست. این قدر ناله نکن. می ری به آدرسی که بهت می گم. آدرس یه شرکته. تقریباً باهاش آشنایی داری. قراره از این به بعد اون جا کار کنی. این اولین کاریه که قراره انجامش بدی. مفهومه؟»
رویا با خود فکر کرد:« شرکتی که من باهاش آشنایی دارم؟»
خودکارش را در دستش فشرد و از او پرسید:« شرکتی که گفتین کدوم شرکته؟»
مرد گفت:« می ری اون جا و می فهمی.»
رویا که کم کم داشت از دست این مرد به جنون می رسید، گفت:« یعنی...» زیر لب نالید:« وای خدا!» سپس ادامه داد:« یعنی من برم اون جا بگم من اومدم این جا کار کنم؟ اونا هم من رو قبول می کنن و می گن بیا بهت کار بدیم؟ بعد...»
مرد حرف او را قطع کرد و پرتحکم گفت:« بسه دیگه. تو کاری رو انجام بده که من بهت می گم. فهمیدی؟»
رویا پرسید:« یعنی قبولم می کنن؟»
او گفت:« لازمه حرفام رو تکرار کنم؟»
رویا کلافه گفت:« نه؛ ولی آخه...»
مردگفت:« مثل این که تو حرف حالیت نمی شه، نه؟ همین امروز می ری اون جا. دیگه هم نمی خوام چیزی بشنوم. آدرس رو هم برات اس ام اس می کنم.»
این را گفت و قطع کرد. رویا با حرص مشتش را به میز کوبید. هدف این مرد از این کارها چه بود؟ چرا باید برای رویا تعیین تکلیف می کرد؟با حرص لباس هایش را تعویض کرد و به شرکت مذکور رفت.
romangram.com | @romangram_com