#مرد_مجهول_پارت_40

او گفت:« هرکاری که گفتم. منتهی یادت باشه انجام دادنشون دلبخواهی نیست و تو باید هرکاری که من می گم رو انجام بدی. مفهومه؟»

رویا در حالی که گیج شده بود، گفت:« آخه... آخه شما... شما از من می خواید چه کاری رو انجام بدم؟ اصلاً چرا من؟»

مرد گفت:« دیگه به این هاش کاری نداشته باش. فقط خوب گوش می کنی و انجام می دی. در ضمن من قانون هایی رو برات می ذارم که تو حق نداری نقضشون کنی که اگه این کارو بکنی، با من طرفی. حرفام واضحه؟»

رویا گیج و گنگ، گفت:« آخه...»

مرد حرفش را برید و با جدیت گفت:« گفتم دلبخواهی نیست و تو باید کارهایی

رو که می گم، انجام بدی. اون وقت من اگه ببینم تو کارت رو به بهترین نحو ممکن انجام می دی، جواب سوالاتی رو که داری؛ البته اونایی که خودم صلاح بدونم، بهت می گم.»

مکثی کرد و ادامه داد:« و اما قانون هایی که گفتم. قانون اول: هر دستوری که بهت می دم رو اطاعت می کنی و حق سرپیچی و اعتراض هم نداری. قانون دوم: به هیچ وجه حق جدا شدن از گروه من رو نداری، به هیچ وجه. قانون سوم: من باید گزارش تک تک کارهات رو داشته باشم. قانون چهارم و مهم ترین قانون اینه که به هیچ وجه نباید راجع به من کنجکاوی کنی. تا این جا حرفام مفهوم بود؟»

این مرد چه می گفت؟! این قانون ها دیگر چه بود؟! او چرا باید برای او کار می کرد؟ اصلاً چه کاری باید می کرد؟ چرا او را انتخاب کرده بود؟ منظورش از گروه چه بود؟ جواب هیچ کدام از این سوال ها را نمی دانست؛ پس چگونه باید حرف های او را می پذیرفت؟ او حتی این مرد را نمی شناخت. قانون هم گذاشته بود که نباید در مورد او کنجکاوی کند. این مرد از نظر عقلی سالم بود؟

رویا گفت:« چرا من؟... من ... من نمی خوام که...»

مرد بار دیگر حرف او را برید و گفت:« برای آخرین بار دارم می گم، دلبخواه تو نیست و این که چرا تو رو انتخاب کردم هم به خودم مربوط می شه. یه موبایل و یه خط هم بهت می دم که با اون خط فقط می تونی با من حرف بزنی که اون هم فقط من باهات تماس می گیرم؛ چون تو شماره ای از من نداری. در ضمن ردیابی هم می شه. هیچ وقت هم نباید خاموش باشه. تموم شدن شارژ رو هم نمی پذیرم. مفهومه؟»

مگر عهد دقیانوس بود که این همه زور می گفت؟

رویا در حالی که از شدت استیصال اشکش سرازیر شده بود، گفت:« خواهش می کنم دست از سر من بردارید. من نمی خوام برای شما کار کنم. آخه مگه زوره؟»

romangram.com | @romangram_com