#مرد_مجهول_پارت_20
سمانه گفت:« نگران چی هستی رویا؟ من مطمئنم تو از پسش بر میای. راستش وقتی داییم گفت باید همچین کاری انجام بدی، منم یکم نگران شدم؛ ولی خوب داییم گفت که خودش بهتر می دونه که چه کاری رو به کی بده. شاید اولش یکم سخت باشه؛ ولی خوب عادت می کنی گلم.»
سپس برای عوض کردن حال و هوای رویا گفت:« می دونی باید چیکار کنی تا موفق بشی؟»
رویا پرسشگر به او نگریست.
سمانه ادامه داد:« هیچی عزیزم، کار سختی نیست؛ فقط باید شبا عین این مُنگل ها با خودت و در و دیوار، حرف زدن تمرین کنی.»
این را گفت و با قدم هایی سریع از رویا دور شد.
رویا بلند گفت:« جرئت داری وایستا.»
***
اصلاً تمرکزی روی کلمات کتابش نداشت. حالا که فکر می کرد، می دید که حق با سمانه است و او باید حرف زدن تمرین کند. نمی دانست می تواند از پس این کار بربیاید یا خیر. بیشتر انتظار داشت به عنوان منشی مشغول به کار شود تا یک نماینده. می ترسید خراب کند. چرا همچین کار سختی را به او داده بود؟ سرش را تکان داد و دوباره به کلمات کتاب چشم دوخت؛ اما هیچ تمرکزی برای خواندن نداشت. با حرص کتاب را بست و روی تخت دراز کشید.
***
روز بعد رویا به شرکت و نزد آقای فیروزنیا رفت.
او با دیدن چهره ی نگران رویا، لبخند مهربانی به صورت او پاشید و گفت:« چرا این قدر نگرانی؟ به خانم صالحی ( منشی شرکت) سپردم که کارت رو بهت توضیح بده. نگران نباش. می تونی از پسش بربیای.»
سپس پوشه ای را در اختیار رویا قرار داد و گفت:« اینم اولین طرحی که باید بررسیش کنی. فعلاً قرار نیست جایی بری. اول باید بررسی طرح ها رو یاد بگیری تا بتونی درست و دقیق راجع بهش توضیح بدی. بعد از اون دیگه کارت آسون تر می شه. فقط حواست باشه که باید همه ی این کارها رو سریع یاد بگیری. تا حالا چندین نماینده داشتیم که خوب نتونستن از پس کاراشون بربیان و اخراج شدن. می خوام جزء اونا نباشی. متوجه شدی؟»
romangram.com | @romangram_com