#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_96
دامون پوفی کشید در برابر این شرط غیر ممکن:مادرم و می شناسم بگه نه یعنی نه.
-پس جواب ماام میشه نه.
دامون که حسابی شوکه بود و تحت هر شرایطی حاضر نبود غزل را از دست بدهد، با دستپاچگی گفت:هر شرطی بزارین قبوله.جز این یکی، خواهش میکنم من واقعا" غزل و دوست دارم.
و چقدر حقیر میکند این هوس که این مرد حاضر شده برای به دست اوردن همین هوس زودگذر به هر راهی و هر حقارتی تن دهد.واین چیزی نیست که از چشمان و تجربه ی فرید دور بماند.
-گفتم که یه تضمین بده.
-اخه چی؟
-تضمینی بالاتر از خانواده نیست.
-گفتم که ممکن نیست.
فرید قیافه ی متفکری به خود گرفت و عاقبت به حرف امد:یه ملکی چیزی به نامش کن،
-اما...
-مگه نمیگی دوسش داری، کمترین کاری که میشه براش کنی همینه.نه؟
-معلومه چی میگی فرید؟
-تو حرف نزن غزل.
-ببینید فکر کنم شما منو هالو فرض کردید،اخه کدوم ادم عاقلی ملکشو به نام کسی میکنه؟
-به نام کسی نیست، به نام زنته، بعد از عقد به نامش میکنی،
romangram.com | @romangram_com