#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_84

-مادری دیر بجنبم طرف پریده اونوقت شما میگی عجله نکن مگه میشه.

-باشه گلم.پس چهارشنبه اماده باشم.

-ممنون مادری.

-خواهش میکنم.

-پس من دیگه برم که باید زودتر فروشگاه و بازکنم.

-کاش بیشتر میموندی.

-شب بتونم برمیگردم.

و بعد از خداحافظی با خوشحالی به فروشگاه رفت به اینده اندیشید هنور هم به حسش شک داشت اما تحت هر شرایطی نمی خواست تجربه ی با غزل بودن را از دست بدهد.دستمالی برداشت تا شیشه های فروشگاه را پاک کند، اینکار را یا خودش و یا رشید انجام میدادند و امروز نوبت او بود.در حال تمیز کردن شیشه ها بود که چشمش به نگار خورد.بی شک مقصد حرکتیه نگار فروشگاه اوبود، خواست دوباره کم محلش کند اما با خود گفت شاید مورد دیگری پیش بیاید و هیچ کس بهتر از نگار برای او نبود، اما غزل...او که نمی فهید...

زندگی بدون عشق

مثل یه خواب درهمه

اما هوس یه آتیشه

باآتیش بازی نکن

هدر نده زندگیتو خونه براندازی نکن

با رشید رو به روی تلویزیون نشسته بودند و با دقت فیلم داستان عشق را نگاه میکردند.

-اه.یعنی شانس نداریم.ببین ماهواره فیلم از لین مسخره تر نداره پخش کنه.داستان عشقم شد فیلم.اه اه چقدر لوسن این دوتا.

romangram.com | @romangram_com