#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_78

-تو که باز منو دیدی و رفتی تو هپروت.

-غزل تو فوق العاده ای.ابرویی از سر شیطنت بالا انداخت و گفت:میدونم.

-و اینکه داری با دلم چی کار میکنی؟ اونم میدونی؟

لبهایش را جمع کرد و با ناز و عشوه ی زیادی گفت:اینکه تو داری با دل من چیکار میکنی رو تو میدونی؟

و با زخندید و چقدر خوب میتوانست با خنده هایش دل دامون را حتی بلرزاند.

و کدام مرد بود که دربرابر این حرفها و نگاه و جدابیت نلرزد وقتی که دلش پر باشد از هوس های مردانه اش.

-غزل جون میای؟

باز این توران بود که انگار غزل به دلش نشسته، سعی میکرد به نحو احسن از او پذیرایی کند .

خواننده شروع به خواندن یک اهنگ بندری کرد و سوگند خواهر ساغر با اعتماد به نفس به وسط رفت، دیگر کسی نمی رقصید و همه ی نگاه به دختر چاق وسط بود که با ان هیکل درشت و وحشتناک و چاقش خیلی بد و به طرز خنده داری می رقصید، یک تاب کوتاه روی نافی به تن داشت و موقع رقصیدن شکم گنده اش به لرزش در می امد.

رشید که از شدت خنده نمی توانست خودش را کنترل کند، به نزدیکی دامون رسید:دامون این دختر خاله ات خیلی با مزه اس، کی بهش گفته خوش هیکله؟ حالمون بد شد شکمشو.نکنه قراره اینم تو بگیری؟

-یعنی من و این همه خوشبختی.

این جمله را با حالت مسخره ای به زبان اورد و هردو شروع به خندیدن کردند.

-فکر کن تو و این، یعنی این واست کمه، بلاخره یه جا باید جواب پس بدی.

-خل و دیوونه واسه من موعظه نکن.

-خودتی، ولی همین و بگیر دو تا برادر باجناق میشید و دیگم مشکل چشم و هم چشمی ندارین.

romangram.com | @romangram_com