#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_75


-من یه کارمند ساده ام.هر چی در میارم داره خرج بیمارستان میشه.بیشتر از این ندارم.

و او خوب می دانست وضع مالی برادرش بیش از یک کارمند ساده است.

-یعنی چی؟ شما دو تا که تا دیروز میگفتید حاضرید واسه درمان خارج از کشور ببرید و کلی ادعای دیگه.چی شده؟

-وضعیت شمیم درست بشو نیست.سه ماهه تو این وضعیته.دکترش میگفت همین حالا نیمی از بدنش لمسه، منم ندارم.بی خیال درمانش میشم.

-معلومه چی میگی داوود اون زنته.

-ببین دامون تو دخالت نکن، واسه کار دیگه ای خواستم بیای، خوبم میدونم چی میگم.از این لحظه به بعد من هیچ تعهدی در قبال شمیم ندارم،

-من شکایت میکنم.

-با ماده ی قاونی هر شکایتی که کنی رو به ضرر خودت تموم میکنم.

داوود این حرف را زد و با عصبانیت انجا را ترک کرد.دامون نگاه پر سوالی به شهریار انداخت.

-منم فکر میکنم امیدی به بهبود شمیم نیست، میرم میگم که با عملش موافق نیستیم.

دامون که از این بحثها مات زده بود گفت:صبرکن شهریار.چرا اجازه نمیدید روند درمانش طی شه.

-درمان یه مرده که با زوره دسنگاه اکسیزن زنده اس؟!

-ولی اون زنده اس، دکتراش به بهبودیش امید دارن و اونوقت...

-اونوقت چی؟ ها...اصلا" تو چرا کاسه ی داغتر از اش شدی؟


romangram.com | @romangram_com