#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_63


-خوبم.

-مطمئنی؟ پس چرا حرف نمی زنی؟

-ببخش یه لحطه حواسم رفت.

صدای دلفریب دختر پر از لذتش میکند.

-واسه قرار بیرونمون باهات تماس گرفتم.

-بی خیال دامون، الان کلی سرم شلوغه.

دامون لحظه ای ترسید، سعی کرد هرجور شده فرداشبش را با غزل باشد.

-اما من میز رزرو کردم.

-لغوش کن.

-نمیشه، تو جمشید رزرو کردم و اونجام که قوانین خودش و داره.

لحظه ای سکوت حاکم میشود، غزل ناباورانه نام رستوران را با خود زمزمه میکند و دامون متحیر از نامی که به زبان اورده به حماقت و البته زبان ناموقع باز شده اش لعنتی میفرستد.غزل اما زودتر وضعیت بوجود امده را میفهمد.

-یعنی راهی نداره واسه لغو؟

با طمانینه و البته نارصایتی این جمله را بیان می کند و تا دامون قصد میکند به جبران حماقتش و به قیمت نرنجیدن دختر قرار را به روز دیگری موکول کند غزل در ادامه ی جمله اش به زبان می اید: کی و چه ساعتی؟

و دامون تسلیم شده از خرج سنگینی که قرار است فرداشب متحمل شود لب به سخن باز میکند:فرداشب ساعت8


romangram.com | @romangram_com