#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_56
لحطه ای نگاهها به سمت نگار چرخید .اما همگی سعی داشتند با موضوع عادی برخورد کنند و عادی هم بود شاید این چهارمین و یا پنجمین دوست دختر همراه شونده ی دامون بود.دامون زیر چشمی نگاهی به نگار کرد.شاید بیمار بود که از خشم چشمان نگار لذت میبرد.
نگار با عصبانیت به ان دو خیره شده بود.خیلی سعی کرد حفط ظاهر کند اما بلاخره نتوانست و با عصبانیت روبه غزل و دامون کرد و گفت:
-خوبه دوست دختره تازه مبارک .این چندمیشه؟
روبه غزل کرد و ادامه داد:میدونی قبل از تو با چند نفره دیگه بوده؟
عزل که دختر تیزی بود .باز هم یکی از ان لبخندای پسر کشش را تحویل دامون داد.
-هر ادمی توی زندگیش اشتباهاتی داره.دامون عزیزم واسم همه چیز و گفته و من بهش فرصت دادم و الان بهش ایمان دارم.
-امیدوارم خیلی زود دلشو نزنی.
وبی توجه به زهرخنده نشسته رو لبهای غزل به سمت دامون رفت و با گفتن برات متاسفم جمع راترک کرد.
رشید خودش را به نزدیکی دامون رساند.
-فکر میکنی دست از سرت برداره؟
-اره بابا بعید میدونم دیگه سریش شه.
-این دختره چی؟
-باید ببینم چیکارس، فعلا" که از اون پا نده ها به نظر میاد.
-من اینده ی خوبی برات نمیبینم، تو دیگه داری شورشو در میاری.
دامون بی حرف سری تکان داد .در تمام مدت پیاده روی بچه ها سربه سر غزل و دامون می گذاشتن و جمع محیط صمیمی داشت، انگار هیچ کدام از رفتن نگار متاثر نبودند.و در این میان دامون به دنبال راه حلی برای نزدیک شدن بیشتر به غزل از دوستش کمک می طلبید.
romangram.com | @romangram_com