#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_55
-به غزل خانم خوبی؟
-اولا" سلام.دوما" بپر بالا که دیرشد.
-سلام خانم گل.خواستی مارو سکته بدی با این تیپت.
غزل لبخند اغوا کننده ای زد .
-دقت کردی همه ی پسرا با ماشین میرن دنبال دوست دخترشون.من و تو برعکسیم.
-تیکه میندازی.
-نه باور کن ولی جالبه برام، دم و دستگات که خوبه.نگو پول نداری باورم نمیشه.
-خب ببین من تازه اونجا رو رونق دادم هر چی پول دستم میاد واسه خرید وسیله میره، هرچی میخرم بازم یه چی کمه.باور کن پول ندارم.
-فروشنده ی لوازم ماشین خودش ماشین ندارد.
-امکانش نیست؟
-وجود داره دیگه تو..پس امکانش هست.
دامون لبخندی زد و سعی کرد تا رسیدن به پارک کوهستان حرفای پر از صمیمیت بزند.با رسیدن به محوطه ی اصلی پارک به دوستانش زنگ زد و قرار شد نزدیک ابشار مصنوعی همدیگر راببینند.غزل ماشین را در قسمتی پارک کرد و به اتفاق دامون به سمت ابشار مصنوعی حرکت کردند، با دیدن جمعی از دختران و پسرانی که در نزدیکی ابشار بودند غزل فهمید که اینها بی شک اکیپ دامون هستند.
گروه با دیدن دامون و غزل با تعجب نسبت را خواستار شدند و این بین فقط رشید بود که از وجود غزل خبر داشت و زیر چشمی و به خواست نگار او را زیر نظر گرفته بود.
-معرفی میکنم غزل دوستم.
romangram.com | @romangram_com