#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_50

-به جون این نگار ورپریده تو یه چیزت شده.

دامون که از ادهای دخترانه و صدای نازک او خنده اش گرفته بود.بی تفاوت گفت:

-ازش خوشم نمیاد اویزونه.

-آخر هفته با بچه ها قرار داریم.میای؟گفتن اگه بشه قراره یه مسافرتم بزاریم.

یک لحطه به فکر فرو رفت، بد نبود با ضایع کردن نگار جلوی دوستانش به رابطه شان پایان میداد.

-قراره پارک کوهستان و هستم ولی مسافرت نه.اوضاع مالی خرابه، خودت که میدونی؟

-اتفاقا" منم همینو به پسرا گفتم اونام گفتن بمونه واسه بعد.

دامون به فکر برای اجرای نقشه اش فرو رفت و لبخند خبیثانه ای به لب راند.

با شماره ی غزل دختری که چند وقت پیش به فروشگاهش امده بود تماس گرفت.

دخترک که معلوم بود در ابتدای امر نشناخته با فهمیدن اینکه پشت تلفن چه کسی ست عصبی شد و بلافاصله تماس را قطع کرد.دامون دست بردار نبود مجددا" شماره ی غزل را گرفت.غزل اینبار با عصبانیت جملاتی را به زبان اورد.

-اقای محترم خجالت بکشید.من بهتون اعتماد کردم و شمارمو تو برگه ی ضمانتنامه دادم اما شما دارید از این اعتماد سواستفاده می کنید.

دامون که از سرتقی دختر لذت برده بود.با لحن ملایم گفت:

-ببینید غزل خانم باور کنید من قصد مزاحمت ندارم.فقط می خوام واسم یه کاری انجام بدید بیاین و نقش نامزد منو بازی کنید.

غزل پشت تلفن جیغ بلندی کشید و بلافاصله تماس را قطع کرد.اینبار مرد هرچه تلاش کرد فقط با این صدا رو به رو شد مشترک مورد نظر خاموش میباشد.

این تنها شماره ای بود که از یک دختر به دل نشسته اش داشت، می دانست با هر کدام از دوست دخترهای سابقش تماس بگیرد بلافاصله و از خدا خواسته همراهی اش میکردند اما او دنبال یک شخص متفاوت بود یکی مثل غزل که از روزی که دیده بودش پر از حس های خوب نسبت به او شده بود.

romangram.com | @romangram_com