#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_49
-دیدی که حالم خوب نشده.
-اخه تو امروز واسه من شدی سیب زمینی منم نمیتونم معجزه کنم و بی هیچ کاری حالت خوب شه.
-اگه میخوای پرم بهت نخوره همین حالا پاشو برو.
-عزیزم فکر کنم واقعا" حالت خرابه، من برم بهتره.
-خوش اومدی.
نگار با تحیر به مرد روبه رویش نگاهی اتداخت، فکر کرد واقعا" حال او خوب نیست.و بهتر دید از انجا برود.
-من دیگه میرم.
-به سلامت.
نگار هنوز رفتار او را باور نداشت، لباسهایش را با عصبانیت به تن کرد و از در خانه خارج شد، صدای کوبیده شدن در روی هم خبر از رفتنش می داد.با رفتن نگار، دامون نفس اسوده ای کشید .تصمیم گرفت با رشید تماس بگیرد، خدارو شکر رشید مثل همیشه پایه بود وبلافاصله دعوتش را قبول کرد.
-سلام.سلام همگی سلام.زندگی سلام.
-رشید تو حالت خوبه؟
-اونیکه حالش خرابه تویی.الان این دختره نگار بهم زنگ زد.بلا به دور یه حرفای مثبت هیجده می زد، من جای اون از خجالت اب شدم.
-ولش کن دختره ی عوضی حالم ازش بهم میخوره.
رشید متعجب به دامون نگاهی کرد.
romangram.com | @romangram_com