#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_47


-سه وقته ملاقات.البته به ربع بیشتر نمیتونیم ببینیمش اونم از پشت شیشه.

-یه ربع چرا انقدر کم؟

-میگن قانونه.

بلاخره انتظار دو مرد به سر امد و ساعت ملاقات رسید.شمیم بی حرکت روی تخت دارز کشیده بود و چشمان بسته اش خبر از بی خبری میداد.لحطه ای چهره ی او را با شمیم توی عکس مقایسه کرد.باز هم عذاب و جدان لعنتی رهایش نمیکرد او عامل این شمیم خلق شده بود؟

-وقت ملاقات تمومه.

دو مرد با عصبانیت به نگهبان رو کردندو همزمان گفتند:

-یعنی چی؟ ما که الان اومدیم.

-قانونه برادر من بیرون.

داوود و شهریار هر دو از این زمان زود به مایان رسیده رنجیده بودن.و همین باعث عصبانیت داد و فریاد ان دو شده بود.

-یعنی چی؟ مگه چی ازتون کم میشه که یکم وقت ملاقات و بیشتر نمی کنید؟

-اینجا بیمارستانه بیمار به ارامش نیاز داره.صداتون و بیارید پایین.

-صدامو نو نیاریم پایین می خوای چی کار کنی؟

حالا دیگر افراد حاضر در سالن نیز پادر میانی میکردن تا ان دعوای شکل گرفته ارام شود و بلاخره با دخالت حراست دعواها به پایان رسید.

دو مرد کلافه به سمت مطب دکتر حرکت کردند، هردو عجله داشتن زودتر از حال شمیم با خبر شوند.


romangram.com | @romangram_com