#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_38

چرا داوود انقدر بده.چرا منو درک نمیکنه.مگه یادش نیست وقتی بهم پیشنهاد ازدواج داد بهش چی گفتم؟ من بهش گفتم چقدر تو زندگیم بی پناه بودم.چه شبها تا صبح واسه من به تنهایی سپری شده، بهش گفتم من از تنهایی متنفرم.پس چرا انقدر منو تنها میزاره؟

وقتی مامان مرد خونه شد یه اتاق واسه من و بقیه اش واسه شهریار و مینا.و من چقدر دلم میخواست یکم از اون فضای کوچیک فاصله بگیرم.چقدر دوست داشتم وقتی مینا مهمون داره توی جمعِ خانوادگیشون شرکت کنم.چقدر منتظر یه تعارف از طرف مینا بودم ولی افسوس که مینا هیچ وقت با من خوش نبود.انگار دوسم نداشت.شایدم من نمیخواستم با اون خوش باشم.شاید اگه یه بار من به اختیار خودم تو جمعشون حاضر میشدم اونم همیشه منو دعوت میکرد.همیشه ی توی تنهایی هام این افکار بود که ارومم میکرد.و انگارمن همیشه مستحق تنهایی بودم.

وقتی ساغر به خود امد متوجه ی اشکهای نشسته روی گونه اش شد.انگار تازه داشت شمیم را می شناخت داوود را می شناخت.این نوشته های توی دفتر با گفته های داوود تناقص داشت.

وقتی داوود این همه از من دور شده منم می خوام دور شم.دلم خوشه به درس و دانشگاه اما رشتمو دوست ندارم.می خوام ادبیات خونم.

اگه یه چیزایی تو زندگیم از دست رفته به جاش دارم رشته ی مورد علاقمو میخونم.

اما دانشگاه و تمرینای والیبال نمیتونه خلا زندگیمو پر کنه.به پیشنهاد دیگران بچه دار میشم.

ارین به دنیا میاد ولی من بازم تنهام.بازم پر از خلاء.دیگه خسته ام.نمیکشم.من که سالهاست تنهام بزار بازم تنها باشم.من برای رفع نیازها و غرایز داوود نیستم.من برای خودمم و ارامش خودم.وجود ارین به من این دلگرمی رو میده که وقتم و با اون پر کنم.

حالا دنیا واسم ارینِ و کارم و البته ورزشی که خیلی دوسش دارم.

ساغر دفتر را با عجله و به صورت گدری می خواند لحطه اب با خود اندیشید

-خدایا من این همه بدی شمیم و شنیده بودم.اما این زن پر از دردای زنونه اس.دردهایی بدتر از دردهای خودم.

امروز یه دعوای حسابی با داوود داشتیم داوود معتقده من زیادی واسه این زندگی کم میذارم.حق با اونه ولی منم دلیل دارم.دلایلم و بهش میگم.بهش میگم چقدر تنهام.چقدر دوست دارم یکی باشه که دوسم داشته باشه عاشقم باشه.چقدر دوست دارم وقتی جایی میرم بهم احترام گذاشته بشه.بهش میگم چقدر عقده دارم که دیگران تحویلم بگیرن، وقتی غذا درست میکنم ازش تعریف کنن.بهش میگم من پر از نیاز محبتی ام که سالها ازم دریغ کرده و اون قول میده با یه فرصت دوباره به هم سعی کنیم نیازهای هم و برطرف کنیم.

اما نه من قدر فرصت میدونم نه اون.نه من کوتاه میام نه اون.فرصت دوباره نابود میشه.ما هیچ کدوم نمیخوایم از این عادته چند ساله دست بکشیم.

تو تمام زندگیم تنها دلخوشیم یه چیزه اونم خیانت نکردن داوود.میدونم و ایمان دارم داوود اهل هرچی باشه اهل خیانت نیست.

بیشتر صفحات باقیمانده هم شامل تعریفات زندگی مشترک ان دو بود و البته ایمان شمیم به خیانت نکردن داوود و هیچ اشاره ای به وجود ساغر نشده بود.در واقع شمیم توان نوشتن نداشت و ساغر خوشحال بود که در این جریان مقصر نیست.

و مدام به خود دلداری میداد که روابط اخیر انها خیانت محسوب نمیشود.این رفت و امدها بیشتر شبیه یک نوع حس هم دردی و البته دردل کردن دو عاشق قدیمی از شکستهای زندگی مشترکشان بوده.

romangram.com | @romangram_com