#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_37


-چرا؟ مگه خودت پول نداشتی؟

-پولامم تو حساب مادریه.دیر میشد تابرم دنبال مادری و بعدشم بانک.

-تو حساب عمه چرا؟

-همین جوری.یه بار ازم خواست نخواستم دلشو بشکنم.

-اخه کدوم ادم عاقلی پولشو میریزه تو حساب کس دیگه ای.

-مادرم کس دیگه ای نیست.مادرمه.

-داوود حس میکنم اصلا" نمی شناسمت.

صدای گریه ی ارین پایان بحث ان دو شد.ساغر ارین را در اغوش گرفت و با تکان دادن سری از تاسف به اتاق ارین پناه برد.ارین که دوباره به خواب رفت کنجکاو شد اتاق شمیم را نگاهی کند.با دیدن دفترچه ی خاطرات شمیم لبخندی به لب زد.می دانست کارش درست نیست و فصولی محسوب میشود اما به خود حق داد برای شناخت داوود خواندن این دفترچه لازم است.

دفتر را که باز کرد اولین چیزی که توجهش را جلب کرد دستمال کاغذی تا شده بود.واژه ها را از نظر گذراند.نمی دانست این دستمال چه حکایتی دارد اما خط ها را میشناخت اولی خط داوود بود و جمله ی دوم خطی شبیه خط داخل دفتر و چقدر از این خط زیبا خوشش امده بود.صفحه صفحه و خط به خط دفتر را از نظر گذراند.

امروز اول مهره.اولین روز دانشگاه.و من متنفرم از امروز.امروز واسه من یاداور مرگ مامانه.واسه من یاد اوره اینه که توی دانشگاه نتونستم رشته ی مورد علاقه ام قبول شم.اخه فقه هم شد رشته.هر چقدر فکر میکردم از این رشته بیشتر بدم میومد اما می دونستم با این روحیه ی خرابم نمیتونم یه سال دیگه پشت کنکور بودن رو تحمل کنم.

ساغر با هر جمله که از شمیم میخواند بیشتر به حالش تاسف میخورد.

فکر کنم واسه یه بارم شانس با من بوده.همکلاس بودنم با داوود.از این پسره خیلی خوشم میاد.چقدر با همه فرق داره.واسه همه احترام میذاره.هیچ وقت بهت بد نگاه نمیکنه.متنفرم از اینکه تا چند تا پسر نگاهشون بهم میخوره یا با چشماشون درسته قورتم میدن یا از بس تیکه بارم میکنن.که حس میکنم الان از خجالت اب میشم.خیلی مسخرس که پسرای این کلاس رو من لقب باربی گداشتن.اصلنم واسشون مهم نیست متوجه این لقب مسخره بشم.

گاهی با خودم می گفتم کاش این تیپ مال من نبود.شاید خیلیا از جلب توجه خوششون بیاد اما من اصلا" دوسش ندارم..فکر کنم داوود از اون پسراس که اگه منو انتخاب کنه نه واسه قیافه و هیکلم، بلکه واسه خود خودم باشه.

ساغر با خود زمزمه کرد باید فردا از داوود بپرسم.با توجه به حوادث گذشته او مطمئن بود دلیل انتخاب داوود بی شک خود شمیم نبوده.برای خوش خیالی شمیم افسوسی خورد و باز به برگ دیگری از دفتر خاطرات عروس عمه اش پرداخت.


romangram.com | @romangram_com