#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_36
-میشی با قلب مهربانی که از تو سراغ دارم میدونم بهتر از شمیم میشی.
زن و مرد در حال بحث بودند که صدای زنگ تلفن داوود بلند شد.
صدای زنگ تلفن سوهان روح مرد جوان بود .تصمیم داشت رد تماس بزند،اما دیدن نام دامون روی صفحه ی مانیتور پشیمان شد.اگر به این تلفن پاسخ داده نشود.انوقت حساب او با مادرش بود.
-سلام.
-سلام داوود.پول من چی شد؟
داوود از لحن طلبکارانه ی برادرش جا خورد .
-حالا مگه چی شده.فردا با مادری میرم بانک و واست پول و میارم.
دامون تيز وعصبي گفت:
-من کاسبم بدون پول تو دم و دستگام میشم هیچ.
-باشه اقای کاسب.مگه پولتو جای دور ریختی یعنی زنداداشت ارزش دو روز پول قرض دادن نداره.
-به من ربطی نداره.تا فردا مهلت داری پولمو بدی.
-داوود عصبانی از برخورد زشت دامون تلفن را قطع کرد.
ساغز که مکالمه داوود را شنیده بود بانگرانی و البته تعجب خود را به نزدیکی داوود رساند.
-چی شده؟ جریان چیه؟
-امروز مجبور شدم از دامون واسه هزینه ی بیمارستان کمک بگیرم.
romangram.com | @romangram_com