#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_33
-خجالت بکش من حتی از تو بزرگترم.
-من تو رو واسه چند شب با هم بودن می خوام.
وجودم اتش میگیرد.یعنی قرار است تمام نگاههای جامعه به من اینچنین باشد.مصمم.تردید ندارم.
-خیلی اشغالی.من هنوز زن برادرتم.
-منم نگفتم الان که..هر وقت جدا شدی.خیلی وقت تو فکرمی.
اگر بگویم تنم لرزید دروغ نگفتم.
-خیلی وقیحی.پست و اشغال حالم ازت بهم میخوره، من از برادرت که جدا شم دیگه هیچ کدومتون رنگ منو نخواهید دید.به جاش نفرینم همیشه باهاتونه.
بی اعتنا به او ازجا بلند شدم.خیلی جالب است این جماعت انگار مرا ادم حساب نمیکنند.میروم پشت پنجره به پایین نگاه میکنم.ارتفاع طبقه ی دوم تا پایین در ذهنم تخمین زده میشود.
خودکشی های فصلی بیشتر از بی اعتقادی، از زوال، و نابودی زندگی مشترک بر می خیزد.
من به زوال زندگی مشترک رسیدم.ایا مرگ حق من نیست؟
- شمیم ارین بیدار شده.
به اتاق سابق داوود قدم میگذارم.یک زمانی این مکان را چون عبادتگاهی پرستش میکردم.اما الان هوای این اتاق برایم سنگین شده.به سمت ارین میروم در آغوشش میکشم.
-ماما.
-جانم.
romangram.com | @romangram_com