#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_32
در جمع خانوادگی خانواده ی همسرم هستم.من از این خانه متنفرم.اما همیشه سعی کرده بودم به رسم ادب در مهمانی هایشان شرکت کنم.خانواده ی داوود معتقد به ازدواج سنتی اند و از دید انها این سبک ازدواج ننگ بود و گناه گبیره.
اصلا" درکشان برایم سخت بود، خب کار من اشتباه، ایا پسرتان اشنباه نکرده که با من دوست شده؟چه فرقی بین روابط ماست؟ اگر من خطا کردم و کارم اشتباه است داوود نیز خطا کرده و کارش اشتباه است.
مادری امروز خوشحال است و به اصطلاح با دمش گردو میشکند.شادی او را که می بینم بیشتر مصمم میشوم.درنا و دنیا نیز برق شادی دارد چشمهایشان.می دانم همه چیز را میدانند ساغر دختر دایی انهاست.زنی که چند سال بعد از ازدواج به دلیل نازایی از همسرش جدا شده بود.شاید مادر خوبی میشد برای ارین؟
عجیب است که تردید ندارم.یعنی همه اینچنین از مرگ استقبال میکنند.
-حالت خوبه؟
متعجب به دامون نگاه میکنم.
-رنگ و روت پریده.
سکوت میکنم.
-اگه از داوود جدا شدی میتونی رو من حساب کنی.
کلامش یک جوریست.پر از هوس و من این کلام را دوست ندارم.
-خجالت بکش من زن برادر توام.
-اگه طلاق بگیری دیگه زن برادرم نیستی.
-تو چی فکر کردی؟
-می خوام باهات باشم.
romangram.com | @romangram_com