#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_3


کاش میتوانستم ترکش کنم.چه دیر فهمیدم نمیتوانم.

شاید هیچ کس در این دنیای خاکی باور نمیکرد که من یک زن تحصیلکرده،با موقعیت عالی اجتماعی در خانه زنی مغموم و بی پناهم.بی اراده ای که عاشقانه ولی بی اهمیتی یرای به دست اوردن دل مردش روزگار سپری می کند.و وقتی مردش علناً به او می گوید خانه را ترک کن.مرا ترک کن.زندگی ام را ترک کن سر خم می کند و سکوت اختیار.اه که گاهی حالم از خودم بهم میخورد.من زنم.مادرم.استاد دانشگاهم.اما قبل از همه اینها عاشقم عاشق داوودی که عاشقم نیست.خودش گفت دوستم ندارد.دیشب صریحاً گفت دوستم ندارد،

گفت و مرا باز هم شکست مثل تمام این سالها.اما پس چرا این تکه های شکسته ی فلبم هنوز هم دیوانه وار برایش می تپید.چه عاشقانه دوستش می داشت این قلب نامروت.

صدای گریه ی ارین را که میشنوم دست و پا گم می کنم.اصلاً این بچه برای من از عشق بالاتر است.به سمت اتاق مدتها مشترک شده ی من و ارین میروم.به اغوشش میکشم کمتر از دو سال دارد،دقیقش میشود هفده ماه، اما هنوز هم وقتی قرار است از خواب بیدار شود گریه می کند.در اغوشم ارام میشود.به چهره اش نگاه می کنم.

بی اراده ی صورتش را غرق بوسه می کنم.دلم میگیرد از فکر ترک کودکم.

مگر زن برادرم خودش مادر نیست که می گوید خودت روسرمون جا داری اما بی بچه.

من که خودم خرج خودم را می دهم من که قرار نیست جدا شوم.من که می خواهم کوتاه قهر کنم و زود برگردم پس چرابرادرم بهانه گیری می کند.اگر مادر بود.اگر پدر داشتم.کی حسرتهای من تمام میشدن؟

اینجا کجاست که من ایستاده ام؟ این زندگی همان زندگیست که من ساخته ام؟ که اگر این است بد بنایی ساخته ام.ای کاش وقتی دلم می گرفت از مردم به جای بی محلی هایم کمی صبوری به خرج می دادم.ولی اخر حق نداشتم؟ میان همه ی بی توجهی هایش بی توجه شوم.

هنوز هم ان شب بارانی رعد و برق ذهنم میشود.روزی که قرار بود ارینم به دنیا بیاید و من مادرانه لباسهای فرزندِ هنوز به دنیا نیامده ام را در ساکی می گذاشتم.و در انتطار امدن داوود لحظه ها میشمردم.و چه بد لحظه ای بود لحظه ای که صدای داوود از پشت تلفن کور کرد تمام ان ذوق مادرانه را.

حال مادری خوب نیست امشب و پیشش میمونم.

مادری مهم تر از من بود همیشه حال او ارجحیت داشت به من.اما وقتی پای فرزندم..فرزندمان در میان است دوست داشتم اولویتی به من و فرزندم داده شود.اما باز هم مادرشوهرم بود که دوست داشت همیشه مرا بی ارزش جلوه دهد.که ثابت کند حرف حرف اوست، من ان روز را خانه ماندم و فردای همان روز از شدت درد با اژانسی به بیمارستان رفتم.

مادر شدم اما پدر فرزندم درست بعد از به دنیا امدن ارین رسید و من چقدر خوش شانس بودم که دکتر دلش سوخته بود و بی رضایتنامه عملم کرد.

این همه درد را قرار بود کجای دلم بگذارم.ارین تازه از خواب بیدار شده را که ارام میکنم.

دلم عجیب هوس نوشتن به سرش می زند باز هم سراغ دفترم میروم.دفتری که این روزها پر شده از دلتنگیهایم برای داوود، برای روزهای دانشجویی ام که پر از من و داوود بودن بود.دلم هنوز عاشق است مثل گذشته، هنوز هم با دیدن داوود قلبم دیوانه وار دیوار کوبی میکند.تمام دلخوشی ام شده وفای داوود که اگر روزی بفهمم تو عشق همیشگی من خیانت کردی داغون میشوم.هر چه شد بشود اما به من خیانت نکن.دوستم نداشته باش.عاشقانه هایم را اعتنا نکن اما خیانت نکن.


romangram.com | @romangram_com