#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_29
منطق او حتی از حماقت من احمقانه تر بود
( شاملو )
حاضر میشوم برای شرکت در یک مهمامی خانوادگی.پوزخند دارد این خانواده ی ناخانواده..
-شمیم میشه یه خواهشی بکنم.
بی تفاوت به داوود خیره میشوم.
-به خونواده ام احترام بذار.
-تا حالا چه بی احترامی از من دیدی؟
-منظورم این نبود .میگم یه وقت نخوای تلافی من و سر خانواده ام در بیاری.
-یعنی منو اینجوری شناختی؟ من بی حرمتی بلد نیستم.خیلیا توی این زندگی
با اشاره ی چشم و ابرویم به اوادامه میدهم.
-یادم دادن و لی خب من یاد نگرفتم.
-طعنه میزنی؟
-چی فکر میکنی؟
-اگه این زندگی قابل ادامه دادن بود مطمئن باش ادامه میدادم.
romangram.com | @romangram_com