#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_28
-اما...
-از چیزی میترسی؟
-نه ولی...
دلم میخواد حالا که میرم کسی ازم متنفر نباشه.
انقدر معصومانه و مظلومانه حرف میزنم که داوود باورم میکند، بعد از سالها باورم میکند.
-باشه هروقت خواستی میریم.
لبخندی میزنم.فقط منم که میدانم این لبخند مرگ است.
-شمیم من اقعا" متاسفم.
-فکر کنم به قول خودت دیر شده.
-باور کن من به صلاح هردومون فکر میکنم.
پوزخندی روی لبم جا خشک میکند، به صلاح من یا صلاح تو و ساغر.کاش قدرت گفتنش را داشتم.اما..
-من و تو هرد تحصیل کرده ایم دوست دارم منطقی برخورد کنی.
دیگر حرفهایم را نمیشنوم.ارین را در اغوش میکشم تا این مرد با منطق هایش دست و پنجه نرم کند.
من عاشقانه دوستش داشتم و
او عاقلانه طردم کرد...
romangram.com | @romangram_com