#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_20

زیر چشمی نگاهش میکنم.نایلونی را به سمتم میگیرد.

-این چیه؟

-با این قیافه ی تابلو که نمی خوایم عملیات کنیم.

-نکنه باورت شده داریم میریم عملیات پلیسی.

در حین رانندگی ماسکی را روی دهانش قرار میدهد وعینک روی چشم و کلای روی سرش میگذارد.

-پس چی.چهارتا فیلم میدیدی این حرف و نمیزدی.

-حالت خرابه.

-بابا بزن این وسایل و نمی خوای بشناسمون که؟

-تو دیوونه ای.

-اره به خدا، دیوونم که روز تعطیلی میفتم پی توهمات جنابعالی.

-مجبورت نکردم.

-دیوونه چه بهشم بر میخوره.من عاشق فیلم پلیسی ام.الانم حس پلیس مخفیا رو دارم تو رو خدا فازم و به هم نریز.

-این ادبیات و از کجا گیر اوردی.

-دیگه دیگه، من وقتی میرم تو یه نقش جدی جدی میرم.

تا وقتی که ماشین داوود متوقف میشود سر به سرم میگذارد، به خیال خودش دارد هوای دلم را عوض میکند ولی نمیداند هوای دل من خیلی وقت است به پوچی رسیده و قابل تغییر نیست.

romangram.com | @romangram_com